آرنگ
[رَ] (اِ) آرنج. مرفق. آرج. وارن :
گر بعهد تو ظلم یازد چنگ
باد دستش بریده از آرنگ.منصور شیرازی.
|| رنج. اذیت. آزار :
گشته ترا مسلم شوق و نشاط و اقبال
بوده نصیب دشمن آرنگ و رنگ و ادبار.
غضایری رازی.
چو کاری برآید بی آرنگ و رنج
چه باید ترا رنج و پردخت گنج؟اسدی.
نه هرگز از...
آرو
(اِخ) نام موضعی از توابع طهران دارای معدن ذغال سنگ.
آرواره
[وا رَ / رِ] (اِ) (از: آر، مخفف آره، حفرهء دندان + واره، جای) هر یک از دو قطعه استخوان که دندانهای فوقانی و تحتانی بر آن جای دارد. || تَوَسُعاً، فَک(1). و رجوع به حاشیهء کلمهء آره شود.
(1) - بی شبهه کلمهء آلوئل Alveoleفرانسه که علماء اشتقاق آن را...
آروبند
[بَ] (نف مرکب) آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مُجبّر. جبار.
آروبندی
[بَ] (حامص مرکب) عمل آروبند. جبر و ردّ عظام. پیوستن استخوان شکسته. بجای افکندن استخوان ازجای بگشته.
آروپناهی
[پَ] (اِخ) رجوع به محمود صالح (طائفهء...) شود.
آروغ
(اِ) باد معده که از گلو برآید گاهِ امتلاء، بی اراده و غالباً با آوازی که بوقت فقاع خوردن و چیزهای باد و دم دار مردم را افتد و آن تنفس معده باشد از راه گلو. زراغن. گوارش. باد گلو. آجل. رجک. جشاء. آرغ. زروغ. روغ. وروغ :
گر در حکایت...
آروق
(اِ) این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایستهء بی قیدی و وارستگی این مرد :
با چنین خوردن و چنین آروق
کی بری رخت خویش بر عیّوق؟اوحدی.
آروق
(اِخ) نام محلی در 2700گزی دوراههء بناب، میان قلعه جق و حسین آباد.
آرون
(اِ) صفت نیک. خصلت حمیده. خوی خوش :
به آرون او نیست در بوم و رست
جهان را به آرون و آذین بست (کذا).
عنصری(1).
(1) - ن ل :
به آرون او نیست در بوم و دشت
جهان را به آرون و آذین بجست.
آرون
[وَ] (اِ) آبکش. ترشی پالا. زازل. رجوع به آردن شود. و ظاهراً یکی از دو صورت مصحف دیگریست.
آروند
[وَ] (اِ) اَرْوَند. اورند. شأن و شوکت و فر و شکوه. (برهان). رجوع به اورند و اورنگ شود.
آروین
[آرْ] (اِ) اَرْوین. تجربه. آزمایش. امتحان. آزمون.
آره
[رَ / رِ] (اِ) نوعی از لکنت و آن بحرف «راء» گشتن زبان باشد.
آره
[رَ / رِ] (اِ) حفره ای که دندان در آن جای دارد(1) :
بادام چشمکانت رخنه شود موسه (کذا)
وآن سیّودو گهرها هم بگسلد ز آره.
خسروی.
(1) - محتمل است کلمهء آرواره مرکب از این کلمه و واره به معنی جای باشد، چون چراغ واره.
آره
[رَ] (اِخ) نام دماغه ای در آخرین نقطهء جنوبی جزیره العرب و آن را رأس آره نیز گویند و آن به 25 هزارگزی مشرق باب المندب است.
آره
[رَ] (اِخ) نام وادئی به اندلس و آن را یاره نیز نامند. || نام دو جای دیگر به اندلس. || نام شهری به بحرین. || نام کوهی بحجاز میان مکه و مدینه. || کوهی قبیلهء مزینه را.
آرهن
[هَ] (اِخ) نام شهری از طخیرستان از اعمال بلخ.
آره نان
[رَ] (اِخ) نام محلی کنار راه سنندج و مریوان، میان سنندج و گردنهء آریز در 13000 گزی سنندج.
آری
(ق) کلمه ای است برای تصدیق در پاسخ استفهام ثبوتی. بلی. ها. ای. نعم. اجل. مقابل نه، نی :
چنین گفت آری شنیدم پیام
دلم شد بدیدار تو شادکام.فردوسی.
چنین داد پاسخ بدو کندرو
که آری شنیدم تو پاسخ شنو.فردوسی.
گفت این پیغام خداوند بحقیقت می گذاری؟ گفتم آری. (تاریخ بیهقی).
کاین از آن جام هست؟...