آرشی
[رَ] (ص نسبی) منسوب به آرش پهلوان.
-تیر آرشی؛ تیری سخت دورپرتاب :
بزیر پی آن که هست آتشی
که سامیش گرز است و تیر آرشی.فردوسی.
منسوب به آرش سرسلسلهء سلاطین اشکانی:
دو فرزند او هم گرفتار شد
از او تخمهء آرشی خوار شد.فردوسی.
آرشی
[رِ] (ص نسبی) معنوی، مقابل لفظی. (برهان).
آرض
[رَ] (ع ن تف) سزاوارتر. شایسته تر. اَلْیَق. اجدر. احری. اولی.
آرغ
[رُ] (اِ) آروغ(1).
(1) - در لاتینی «اِروکتار» به همین معنی است.
آرغاده
[دَ] (اِخ) نام رودخانه ایست. (برهان قاطع).
آرغامونی
(اِ) اَرغامونی. خشخاش مشوک. رجوع به اَرغامونی شود.
آرغدن
[رُ دَ] (مص) آشفتن. بخشم رفتن. || حریص شدن. حرص آوردن. شرهمند گشتن. آزور گردیدن.
آرغده
[رُ دَ / دِ] (ن مف / نف) آلغده. جنگاور. خشمگین. خشمناک. دژم. تافته. ارغنده. آشفته. برآشفته. بخشم آمده. خشمین. غضبناک. غضب آلود. خشمن. کج خلق. اوقات تلخ. قهرآلود. خشم آلود. مقابل آرمیده :
گهی آرَمْده و گه آرُغده
گهی آشفته و گه آهسته.رودکی.
سوی رزم آمد چو آرُغده شیر
کمندی ببازو سمندی بزیر.فردوسی.
سراپرده...
آرغده
[رَ دَ / دِ] (ن مف / نف) حریص. آزور. شَرَهمند :
آرغده بر ثنای تو جان من است از آنک
پروردهء مکارم اخلاق تو منم.منوچهری.
|| مستی که باز طالب شراب باشد.
آرغون
(اِخ) رجوع به ارغون شود.
آرغیس
(اِ) آرغیش. اَرغیس. پوست بیخ زرشک و او را در داروهای چشم بکار برند. (برهان). عودالریح. این کلمه محتمل است مصحف بارباریس یا امبرباریس باشد.
آرق
[رِ] (ع ص) بیخواب شده. در شب بیدارمانده.
آرقالی
(مغولی، اِ) آرغالی. اَرغالی. رجوع به اَرغالی شود.
آرک
[رِ] (ع ص) حیوان که اراک چرد. (ربنجنی). ج، اوارِک.
آرکادیوس
(اِخ) پسر تئودُز، عظیم روم شرقی (395 - 408 م.).
آرل
[رِ] (اِخ) نام قریه ای به ازینق در حلب و در آنجا زیارتگاهی است مشهور به مشهدالرحم.
آرم
[رِ / رُ] (اِخ) نام شهری بمازندران نزدیک ساری و از آنجاست خسروبن حمزهء مؤدب. و رجوع به آرم دره شود.
آرم
[رَ] (اِخ) نام موضعی نزدیک مدینهء رسول صلوات اللهعلیه. || نام دهی نزدیک دهستان از قرای ساحلی بحر آبسکون. (یاقوت).
آرمان
(اِ) حسرت. لهف. دریغ. اندوه. (مجمل اللغه). اَرمان.
-آرمان خوردن؛ حسرت بردن.
|| آرزو. اَمَل :
هر حوائج را که بودش آرمان
راست کردی میر شهری رایگان.مولوی.
از فراقت روز و شب عشاق را هست الامان
هرکه دیدار تو بیند نیستش هیچ آرمان.
خواجوی کرمانی.
|| امید. رجاء :
نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو
نه ارمان آن کِم...
آرمان
(اِخ) نامی از نامهای مردان :
چو کردوی شاپور و چون اندیان
سپهدار ارمینیه وْ آرمان
نشستند با شاه ایران براز
بزرگان فرزانهء رزم ساز.فردوسی.