آزاد
(ص) آنکه بنده نباشد. آنکه در رقیت نباشد. حُرّ. حُرّه. ضد بنده :
هر آنکس که دارد ز پروردگان
ز آزاد وز پاکدل بندگان...فردوسی.
ز بس جود او خلق را بنده کرد
بجز سرو و سوسن کس آزاد نیست.
ابوعاصم.
تو آزادی و هرگز هیچ آزاد
نتابد همچو بنده جور و بیداد.
(ویس و رامین).
آزاد شود بعقلْ بنده.ناصرخسرو.
بزرگ...
آزاد
(اِ) نام نوعی ماهی بزرگ و لذیذ، و آن در دریای خزر بسیار باشد.
آزاد
(اِ) نام لحنی که آن را آزادوار نیز خوانند:
همی تا برزند آزاد بلبلها به بستانها
همی تا برزند قالوس خنیاگر بمزمرها.
منوچهری.
آزاد
(ص، اِ) نوعی سرو و صفت آن :
بسرخه نگه کرد پس پیل تن
یکی سرو آزاد بد در چمن.فردوسی.
حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده اند مگر سرو را. (گلستان).
-مثل سرو آزاد؛ سخت خرّم :
چو طینوش بشنید ازو شاد گشت
بسان...
آزاد
(اِ) نوعی از خرما. (مهذب الاسماء). اَزاد. و آن قسمی از خرمای خوب و خوش طعم باشد.
آزاد
(ص، اِ) نوعی سوسن و صفتی از آن و آن سوسن سپید است. (قاموس) :
گلبن اندر باغ گوئی کودکی نیکوستی
سوسن آزاد گوئی ساقیی زیباستی.فرخی.
سوسن آزاد و شاخ نرگس بیمار جفت
نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزاد یار
این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده
وآن چنان چون بر غلاف زرّ سیمین گوشوار.
منوچهری.
خداوندا ز...
آزاد
(اِ) قسمی درخت جنگلی تنومند و بلند که چوب آن برای ساختن شانه و پوشانیدن پل و سقف بنا بکار است. || آزادرخت. (شلیمر). || ارژن. بادام کوهی. (شلیمر)(1).
.(لوزالبربر)
(1) - Arganier
آزاد
(اِخ) نام قصبه ای از توابع نخجوان که شراب و انگور آن مشهور بخوبی است. و مردم آن سفیدفام و نیکوروی باشند. و رجوع به آس و آزاده شود.
آزاد
(اِخ) تخلص شاعری فارسی گوی اهل کشمیر، از متأخرین، صاحب چندین هزار بیت مثنوی و غزل و جز آن. سیاحت را دوست میداشته و در پیری بتویسرکان ساکن و متأهل شده است. نامش احمد. وفات به سال 1150 ه . ق.
آزاد
(اِخ) نام شاعری پارسی گوی از اهل لاهور، نامش حافظ غلام محمد. وفاتش در 1209 ه . ق.
آزاد
(اِخ) نام زن شهربن باذان، والی صنعا از دست رسول صلوات اللهعلیه. آنگاه که اسود عنسیِ مُتنبی شوی او را بکشت آزاد را به عنف تزویج کرد، وقتی پیغامبر صلوات اللهعلیه چند تن را بکشتن اسود بفرستاد این زن بخونخواهی شهربن باذان فرستادگان را در خانه پنهان داشت و آنان...
آزادان
(اِ) جِ آزاد. احرار.
آزادان
(اِخ) آزآذان. نام قریه ای نزدیک اصفهان، مسقط الرأس ابوعبدالرحمن قتیبه بن مهران مقری. || نام قریه ای نزدیک هرات، مدفن شیخ ابوالولید احمدبن ابی رجا.
آزادبخت
[بَ] (اِخ) (ایل...) رجوع به طرهان (ایل...) شود.
آزادبر
[بَ] (اِخ) نام قریه ای از لوراو شهرستانک بایالت طهران.
آزاد بلگرامی
[دِ بِ] (اِخ) از شعرای پارسی گوی هند، نامش امیرغلامعلی. وفاتش در سال 1165 ه . ق. بوده است.
آزادبهر
[بَ] (ص مرکب) در شاهد زیر ظاهراً به معنی مبرّا و برکنار است:
تو شاد بادی و آزادبهر از چم(1) دهر
عدوت باد ز بار عنا و غم دَخدَخ.سوزنی.
(1) - ن ل: غم.
آزاد حبشی
[دِ حَ بَ] (اِخ) نامش الماس و در ابتدا مملوک سیدمحمد متخلص بسحاب بود، چون شعر فارسی نیک میگفت فتحعلی شاه قاجار او را بخرید و آزاد کرد. صاحب مجمع الفصحاء در شرح حال شعرای معاصر دو شاعر آزادتخلص را یکی بعنوان «آزاد حبشی» و دیگری به نام «آزاد» مطلق...
آزادخلق
[خَ] (ص مرکب) کامل الخلقه. (شعوری از شرفنامه).
آزاددارو
(اِ مرکب) سلق جَبلی، و بیخ آن را حلیمو گویند.