آرمان
(اِ) حسرت. لهف. دریغ. اندوه. (مجمل اللغه). اَرمان.
-آرمان خوردن؛ حسرت بردن.
|| آرزو. اَمَل :
هر حوائج را که بودش آرمان
راست کردی میر شهری رایگان.مولوی.
از فراقت روز و شب عشاق را هست الامان
هرکه دیدار تو بیند نیستش هیچ آرمان.
خواجوی کرمانی.
|| امید. رجاء :
نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو
نه ارمان آن کِم تو دل نگسلانی.منوچهری(1).
- امثال: بخورد و بمرد به از آرمان بگور.
کرده پشیمان نکرده آرمان.
(1) - در بعض فرهنگها این بیت برای آرمان با الف ممدوه شاهد آمده است ولی ظاهراً با همزهء مفتوحه درست باشد.
-آرمان خوردن؛ حسرت بردن.
|| آرزو. اَمَل :
هر حوائج را که بودش آرمان
راست کردی میر شهری رایگان.مولوی.
از فراقت روز و شب عشاق را هست الامان
هرکه دیدار تو بیند نیستش هیچ آرمان.
خواجوی کرمانی.
|| امید. رجاء :
نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو
نه ارمان آن کِم تو دل نگسلانی.منوچهری(1).
- امثال: بخورد و بمرد به از آرمان بگور.
کرده پشیمان نکرده آرمان.
(1) - در بعض فرهنگها این بیت برای آرمان با الف ممدوه شاهد آمده است ولی ظاهراً با همزهء مفتوحه درست باشد.