آب کاسنی

[بِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از کوفتن و فشردن برگ کاسنی حاصل کنند مداوا را.


آبکامه

[مَ / مِ] (اِ مرکب) نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است بطعم ترش، و آن را از نان خشک گندم یا جو که در آب خیسانده و مدتی برای تخمیر در آفتاب مینهاده اند حاصل کنند، و گاهی پودنه و تخم کرفس و دارچینی و قرنفل و ابازیر...


آبکانه

[نَ / نِ] (ص، اِ) بچهء آدمی یا حیوان که سقط شود. جِهض. جهیض. مجهض. ملیص. زلیق. ملیط. مُملص. آفکانه. افکانه. فکانه. آپکانه. بچهء از بار رفته.
- آبکانه کردن؛ سقط کردن.


آب کبریتی

[بِ کِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب معدنی که در آن بطبع گوگرد باشد.


آب کبود

[بِ کَ] (اِخ) نام دریای چین. بحر اخضر. و در افسانه های قدیم آمده است که هر شب زنان نیکوروی از آن آب برآیند و در دامن کوهی که بر کنار آن است بازی کنند و چون روز شود باز دریا شوند.


آب کردن

[کَ دَ] (مص مرکب) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
- دل کسی را آب کردن؛ او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن.


آب کرده

[کَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)محلول: قند آب کرده. || مذاب: قلعی آب کرده.


آبکش

[کَ / کِ] (نف مرکب، اِ مرکب)سقاء. کشندهء آب از چاه. مستخلف :
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بُوَم آبکش.فردوسی.
برهنه سر و پای و دوش آبکش
پدر شادمان روز و شب خفته خوش.
فردوسی.
هم از پیش آن کس که با بوی خوش
همی رفت با مشک صد آبکش.فردوسی.
سقائی است...


آبکشی

[کَ / کِ] (حامص مرکب) شغل و عمل آبکش : دو ترکمان از خیل او بیامدند و مدتها بر آن قلعه آبکشی کردند. (راحه الصدور راوندی).


آب کشیدن

[کَ / کِ دَ] (مص مرکب)حمل آب از جایی. || بیرون آوردن آب با دلو و مانند آن از چاه و حوض و جز آن. نَزْح. || تطهیر شرعی و نمازی کردن چیزی متنجس. || شستن جامهء صابون زده با آب خالص تا اثر صابون بشود. || آب کشیدن زخم...


آبکشی کردن

[کَ / کِ کَ دَ] (مص مرکب) سقائی. کشیدن آب از چاه و مانند آن. || شستن و تطهیر شرعی تن در حمّام. تطهیر جامه پس از شستن با صابون.


آب کشین

[کَ] (اِ) دست برنجن. دست بند.


آب کلان

[کَ] (اِخ) نام شعبه ای از رود گاماسب در نهاوند.


آبکم

[کَ] (اِ) نوعی از مار.


آب کنار

[کِ] (اِخ) نام ناحیه ای از طالش دولاب گیلان.


آبکند

[کَ] (اِ مرکب) جایی که رود یا سیل و جز آن برده و گود کرده باشد بدرازا. جرف :
دلش نگیرد از این کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد از این آبکند و لوره و جر.
عنصری.
|| آبگیر. غدیر. ژی. شمر. غفچی :
هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی...


آب کندن

[کَ دَ] (مص مرکب) آب انداختن ماست یا آش سرد و جز آن چون قسمتی از آن را برگرفته باشند. آب انداختن.


آبکوپیل

(اِ مرکب) قسمی از مرغابی و آن در بحر خزر و خاصه مرداب انزلی بسیار باشد و نام دیگر آن پاریلاست(1).
(1) - و این مرغ آناس نیژر (Anas niger) و ماکروز (Macreuse)است.


آبکور

(ص مرکب) نمک ناشناس. نانکور :
نان کور و آب کورم خوانده ای.مولوی.
ناقهء صالح به صورت بُد شتر
پی بریدندش ز جهل آن قومِ مُر
ازبرای آب جو خصمش شدند
آب کور و نان ثبور ایشان بدند.مولوی.
|| فاقد آب.


آبکوه

(اِخ) نام قریه ای است در اطراف مشهد رضا.



ایران من

به امید روزی که هیچ شعری از جنگ نگوید.

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.