آبکند
[کَ] (اِ مرکب) جایی که رود یا سیل و جز آن برده و گود کرده باشد بدرازا. جرف :
دلش نگیرد از این کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد از این آبکند و لوره و جر.
عنصری.
|| آبگیر. غدیر. ژی. شمر. غفچی :
هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.
شهید بلخی.
|| گو. مغاک :
آبکندی دور و بس تاریک جای
لغزلغزان چون درو بنهند پای.رودکی.
|| (اِخ) نام شهری و مدینه ای. (برهان).
دلش نگیرد از این کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد از این آبکند و لوره و جر.
عنصری.
|| آبگیر. غدیر. ژی. شمر. غفچی :
هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.
شهید بلخی.
|| گو. مغاک :
آبکندی دور و بس تاریک جای
لغزلغزان چون درو بنهند پای.رودکی.
|| (اِخ) نام شهری و مدینه ای. (برهان).