آب لحیم

[بِ لَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) جوهر نمک.


آب لنبه کردن

[لَمْ بَ / بِ کَ دَ] (مص مرکب) فشردن میوهء چون نار و جدا کردن آب آن از دانه در پوست خود.


آبلوج

(اِ) قند مکرر. (تحفه). قند سفید. و آن را اَبْلوج نیز گویند و اُبْلوج معرب آن است :
تا آبلوج همچو تبرزد نشد بطعم
تا چون نبات نیست بپیش نظر شکر
بادا نهاده در دهن دولتت مقیم
دست نشاط و عیش بفتح و ظفر شکر.
پوربهای جامی.


آبله

[بِ لَ / لِ] (اِ) برآمدگی قسمتی از بشره بعلت سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی. تاوَل. مَجْل. مَجْله. نفط. جدر. بثره. دژک. خجوله. نفاطه :
یا بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را...


آبله برآوردن

[بِ لَ / لِ بَ وَ دَ] (مص مرکب) انتبار. تنفط.


آبلهء چشم

[بِ لَ / لِ یِ چَ / چِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) دانهء سفید یا سرخی که بر ظاهر چشم پدید آید و در تداول عامه آن را تورک گویند.


آبله دار

[بِ لَ / لِ] (نف مرکب) آنکه بر تن جدری دارد. || آنکه بر اندام تاول دارد.


آبله رو

[بِ لَ / لِ] (ص مرکب)مجدر :سلطان ملکشاه... آبله رو بود، چهره بزردی مایل. (راحه الصدور راوندی).


آبله رویی

[بِ لَ / لِ] (حامص مرکب)صفت و چگونگی آبله رو.


آبلهء فرنگ

[بِ لَ / لِ یِ فَ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نار افرنجیه. ارمنی دانه. کوفت. آتشک. (از مجمع الجوامع). سیفلیس.


آبله کردن

[بِ لَ / لِ کَ دَ] (مص مرکب) آبله برآوردن.


آبله کوب

[بِ لَ / لِ] (نف مرکب) آنکه تلقیح مایهء آبله کند.


آبله کوبی

[بِ لَ / لِ] (حامص مرکب)تلقیح مایهء آبله.


آبلهء گاوی

[بِ لَ / لِ یِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آبله ای است که بیشتر روی پستانهای گاو میزند که از ترشح دانه های آن مایهء آبله برای انسان تهیه می کنند. (از فرهنگ فارسی معین).


آبلهء گوسفند

[بِ لَ / لِ یِ فَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اَمیهه. نَبَخ. نَبْخ.


آبله گون

[بِ لَ / لِ] (ص مرکب) چون آبله، و در بیت ذیل :
دوش که این گِردگَرد گنبد مینا
آبله گون شد چو چهر من ز ثریا.قاآنی.
ظاهراً غلط آمده است، چه گون در آخر کلمه چنانکه گونه به معنی رنگ و لون و فام و نیز مانند و شبه و سان و...


آبله مرغان

[بِ لَ / لِ مُ] (اِ مرکب)بیماریی است عفن و ساری مخصوص اطفال و علامت آن بروز دانه های آبداری است در بشره و بیش از چند روز نپاید.


آبله ناک

[بِ لَ / لِ] (ص مرکب)آبله دار.


آبله نشان

[بِ لَ / لِ نِ] (ص مرکب) آنکه فرورفتگی ها از اثر آبله بر بشره دارد. آبله دار. مجدر: سلطان سنجر گندم گون آبله نشان بود. (راحه الصدور راوندی).


آبله نشان شدن

[بِ لَ / لِ نِ شُ دَ](مص مرکب) نشان آبله و مانند آن بر بشره پیدا آمدن. مجدر شدن.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.