آب کردن
[کَ دَ] (مص مرکب) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
- دل کسی را آب کردن؛ او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن.
- دل کسی را آب کردن؛ او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن.