یک تخت

[یَ / یِ تَ] (اِ مرکب) یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه).


یک تخت

[یَ / یِ تَ] (اِ مرکب) یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه).


یک تخته

[یَ / یِ تَ تَ / تِ] (اِ مرکب)یک تخت. یک دست. || (ص مرکب) یک پارچه. یک تکه: روی این لحاف یک تخته است.


یک تخته

[یَ / یِ تَ تَ / تِ] (اِ مرکب)یک تخت. یک دست. || (ص مرکب) یک پارچه. یک تکه: روی این لحاف یک تخته است.


یکترکرد

[یَ / یِ تَ کَ] (اِ مرکب) سبد بزرگی که در آن انگور حمل می کنند. (ناظم الاطباء). اما می نماید که دگرگون شدهء کلمهء دیگری باشد. (یادداشت مؤلف).


یکترکرد

[یَ / یِ تَ کَ] (اِ مرکب) سبد بزرگی که در آن انگور حمل می کنند. (ناظم الاطباء). اما می نماید که دگرگون شدهء کلمهء دیگری باشد. (یادداشت مؤلف).


یک تک

[یَ / یِ تَ] (ص مرکب، ق مرکب) به یک روش دویدن. (ناظم الاطباء).


یک تک

[یَ / یِ تَ] (ص مرکب، ق مرکب) به یک روش دویدن. (ناظم الاطباء).


یکتمل

[یَ تَ مَ] (اِ) سجده گاه. (ناظم الاطباء).


یکتمل

[یَ تَ مَ] (اِ) سجده گاه. (ناظم الاطباء).


یکتن

[یَ / یِ تَ] (ضمیر مبهم مرکب)یک تن. تنی واحد. فردی واحد. یک کس. یک نفر :
نمایند یک تن در این رزمگاه
نخواهم که مانند افغان سپاه.فردوسی.
گنه یک تن ویرانی یک شهر بود
این من از خواجه شنیدستم در مجلس شاه.
فرخی.
|| (ص مرکب) متحد. متفق. یک زبان. یک دل :
سپاه تو با...


یکتن

[یَ / یِ تَ] (ضمیر مبهم مرکب)یک تن. تنی واحد. فردی واحد. یک کس. یک نفر :
نمایند یک تن در این رزمگاه
نخواهم که مانند افغان سپاه.فردوسی.
گنه یک تن ویرانی یک شهر بود
این من از خواجه شنیدستم در مجلس شاه.
فرخی.
|| (ص مرکب) متحد. متفق. یک زبان. یک دل :
سپاه تو با...


یکتن

[یِ تَ] (اِخ) نام کوهی است در نواحی جام خراسان. (از جغرافیای سیاسی کیهان نقشهء ص180).


یکتن

[یِ تَ] (اِخ) نام کوهی است در نواحی جام خراسان. (از جغرافیای سیاسی کیهان نقشهء ص180).


یک تنه

[یَ / یِ تَ نَ / نِ] (ق مرکب) تنها و یکه. (برهان) (آنندراج). منفرد. (ناظم الاطباء). به تن واحد. انفراداً. به تنهایی. وحیداً. فریداً. (یادداشت مؤلف) :
سواری نشد پیش او یک تنه
همی تاخت از قلب تا میمنه.فردوسی.
همی گشت گرد سپه یک تنه
که دارد نگه میسر و میمنه.فردوسی.
با یک تنه...


یک تنه

[یَ / یِ تَ نَ / نِ] (ق مرکب) تنها و یکه. (برهان) (آنندراج). منفرد. (ناظم الاطباء). به تن واحد. انفراداً. به تنهایی. وحیداً. فریداً. (یادداشت مؤلف) :
سواری نشد پیش او یک تنه
همی تاخت از قلب تا میمنه.فردوسی.
همی گشت گرد سپه یک تنه
که دارد نگه میسر و میمنه.فردوسی.
با یک تنه...


یکتو

[یَ / یِ] (ص مرکب) یک لا. (یادداشت مؤلف). یکتا :
رشته باریک شد چو یکتو شد.سنائی.
عاقبت بر آن قرار دادند که خیمه یکتو سازند دورویه. (جهانگشای جوینی).
اگر من از دل یکتو برآورم دم عشقی
عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی.
سعدی.
- خیط یکتو؛ رشتهء یکتا و یک تار :
صدهزاران خیط یکتو(1)...


یکتو

[یَ / یِ] (ص مرکب) یک لا. (یادداشت مؤلف). یکتا :
رشته باریک شد چو یکتو شد.سنائی.
عاقبت بر آن قرار دادند که خیمه یکتو سازند دورویه. (جهانگشای جوینی).
اگر من از دل یکتو برآورم دم عشقی
عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی.
سعدی.
- خیط یکتو؛ رشتهء یکتا و یک تار :
صدهزاران خیط یکتو(1)...


یکتویی

[یَ / یِ] (حامص مرکب) اتحاد. اتفاق. صمیمیت : اگر شما را اندیشهء یکدلی و یکتویی هست بیشتر به قوریلتای حاضر باید آمد. (جهانگشای جوینی). و رجوع به یک تو و یکتایی شود.


یکتویی

[یَ / یِ] (حامص مرکب) اتحاد. اتفاق. صمیمیت : اگر شما را اندیشهء یکدلی و یکتویی هست بیشتر به قوریلتای حاضر باید آمد. (جهانگشای جوینی). و رجوع به یک تو و یکتایی شود.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.