یکتاپرستی
[یَ / یِ پَ رَ] (حامص مرکب) عمل یکتاپرست. توحید. (یادداشت مؤلف). خدای یگانه را پرستیدن. رجوع به توحید و یکتاپرست شود.
یکتاپرستی
[یَ / یِ پَ رَ] (حامص مرکب) عمل یکتاپرست. توحید. (یادداشت مؤلف). خدای یگانه را پرستیدن. رجوع به توحید و یکتاپرست شود.
یکتاپیرهن
[یَ / یِ هَ] (ص مرکب)یکتای پیراهن. یک لاقبا. || (ق مرکب) با پیرهنی تنها بر تن :
شب قبای صبر دلها چاک شد چون آمدی
همچو شمع خلوت فانوس یکتاپیرهن.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
و رجوع به یکتای پیراهن شود.
یکتاپیرهن
[یَ / یِ هَ] (ص مرکب)یکتای پیراهن. یک لاقبا. || (ق مرکب) با پیرهنی تنها بر تن :
شب قبای صبر دلها چاک شد چون آمدی
همچو شمع خلوت فانوس یکتاپیرهن.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
و رجوع به یکتای پیراهن شود.
یکتادل
[یَ / یِ دِ] (ص مرکب) ساده لوح. صافی درون. (یادداشت مؤلف) :
تو یکتادلی و ندیده جهان
چنان دان که درد تو دارد نهان.فردوسی.
|| صادق. صمیمی. مخلص. یک دل :
چنان چون تو یکتادلی مهر او را
دلش بر تو هرگز مبادا دوتایی.فرخی.
کهن دار دستور و فرزانه رای
به هر کار یکتادل و رهنمای.
اسدی...
یکتادل
[یَ / یِ دِ] (ص مرکب) ساده لوح. صافی درون. (یادداشت مؤلف) :
تو یکتادلی و ندیده جهان
چنان دان که درد تو دارد نهان.فردوسی.
|| صادق. صمیمی. مخلص. یک دل :
چنان چون تو یکتادلی مهر او را
دلش بر تو هرگز مبادا دوتایی.فرخی.
کهن دار دستور و فرزانه رای
به هر کار یکتادل و رهنمای.
اسدی...
یکتادلی
[یَ / یِ دِ] (حامص مرکب)یک جهتی. اخلاص. (آنندراج). یک دلی. اتحاد قلب. مودت. دوستی. (ناظم الاطباء). و رجوع به یکتادل شود.
یکتادلی
[یَ / یِ دِ] (حامص مرکب)یک جهتی. اخلاص. (آنندراج). یک دلی. اتحاد قلب. مودت. دوستی. (ناظم الاطباء). و رجوع به یکتادل شود.
یکتار
[یَ / یِ] (ص مرکب) کنایه است از اندک. (آنندراج) (غیاث اللغات).
یکتار
[یَ / یِ] (ص مرکب) کنایه است از اندک. (آنندراج) (غیاث اللغات).
یکتاز
[یَ / یِ] (نف مرکب) یکه تاز. (آنندراج). آنکه تنها بر دشمن حمله می کند. (ناظم الاطباء). رجوع یه یکه تاز شود.
یکتاز
[یَ / یِ] (نف مرکب) یکه تاز. (آنندراج). آنکه تنها بر دشمن حمله می کند. (ناظم الاطباء). رجوع یه یکه تاز شود.
یکتاه
[یَ / یِ] (ص مرکب) یک لا. (یادداشت مؤلف). یکتا. یک تو :
چون سنایی در وفا و بندگیش
تا ابد چرخ دوتا یکتاه باد.سنائی.
|| یکرویه. یک جهت. متحد :
شناسی به نزدیک من جاهشان
زبان و دل و رای یکتاهشان.فردوسی.
|| راست. مستقیم :
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتاه پشت عالمیان بر درش...
یکتاه
[یَ / یِ] (ص مرکب) یک لا. (یادداشت مؤلف). یکتا. یک تو :
چون سنایی در وفا و بندگیش
تا ابد چرخ دوتا یکتاه باد.سنائی.
|| یکرویه. یک جهت. متحد :
شناسی به نزدیک من جاهشان
زبان و دل و رای یکتاهشان.فردوسی.
|| راست. مستقیم :
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتاه پشت عالمیان بر درش...
یکتای
[یَ / یِ] (ص مرکب) یکتا. یکتاه. متحد. موافق :
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه یکتای دید.فردوسی.
و رجوع به یکتاه و یکتا شود.
یکتای
[یَ / یِ] (ص مرکب) یکتا. یکتاه. متحد. موافق :
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه یکتای دید.فردوسی.
و رجوع به یکتاه و یکتا شود.
یکتای پیراهن
[یَ / یِ هَ] (ص مرکب)یکتاپیرهن. شخصی که یک پیراهن در بر داشته باشد و بس. (آنندراج). که تنها یک پیرهن بر تن دارد. که تنها پیراهن بر تن دارد بی جامه و ملبوس دیگر. (یادداشت مؤلف) :
تو کز بند قبا وا کردنش رخت سفر بستی
چه خواهی کرد گر یکتای...
یکتای پیراهن
[یَ / یِ هَ] (ص مرکب)یکتاپیرهن. شخصی که یک پیراهن در بر داشته باشد و بس. (آنندراج). که تنها یک پیرهن بر تن دارد. که تنها پیراهن بر تن دارد بی جامه و ملبوس دیگر. (یادداشت مؤلف) :
تو کز بند قبا وا کردنش رخت سفر بستی
چه خواهی کرد گر یکتای...
یکتایی
[یَ / یِ] (حامص مرکب) وحدت. وحدانیت. یگانگی. توحید. (یادداشت مؤلف). یکتا بودن :
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
سعدی.
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن.حافظ.
|| صمیمیت. یگانگی. (یادداشت مؤلف) :
هرآنچه داشت به دل بر به پیش من بگشاد
بلی چنین بود...
یکتایی
[یَ / یِ] (حامص مرکب) وحدت. وحدانیت. یگانگی. توحید. (یادداشت مؤلف). یکتا بودن :
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
سعدی.
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن.حافظ.
|| صمیمیت. یگانگی. (یادداشت مؤلف) :
هرآنچه داشت به دل بر به پیش من بگشاد
بلی چنین بود...