یک پشت
[یَ / یِ پُ] (ص مرکب) موافق و یاریگر با یکدیگر. دو کس که در کاری با هم متفق و همنشین و موافق باشند. (یادداشت مؤلف). || (ق مرکب) پشت سرهم. متوالیاً :
چرخ که یک پشت ظفرساز توست
نُه شکم آبستن یک ناز توست.نظامی.
یک پشت
[یَ / یِ پُ] (ص مرکب) موافق و یاریگر با یکدیگر. دو کس که در کاری با هم متفق و همنشین و موافق باشند. (یادداشت مؤلف). || (ق مرکب) پشت سرهم. متوالیاً :
چرخ که یک پشت ظفرساز توست
نُه شکم آبستن یک ناز توست.نظامی.
یک پنجم
[یَ / یِ پَ جُ] (اِ مرکب)خُمس. یک جزء از پنج جزء. پنج یک.
یک پنجم
[یَ / یِ پَ جُ] (اِ مرکب)خُمس. یک جزء از پنج جزء. پنج یک.
یک پوست
[یَ / یِ] (ص مرکب)یک لاقبا. (یادداشت مؤلف) :
کسوه بر کسوه شود همچو پیاز
پیش تو مادح یک پوست چو سیر.سوزنی.
یک پوست
[یَ / یِ] (ص مرکب)یک لاقبا. (یادداشت مؤلف) :
کسوه بر کسوه شود همچو پیاز
پیش تو مادح یک پوست چو سیر.سوزنی.
یک پول
[یَ / یِ] (اِ مرکب) واحد پول در دوران قاجاریه معادل نیم شاهی، و شاهی یک بیستم قران است: یک پول جگرک سفره قلمکار نمیخواد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شاهی شود.
یک پول
[یَ / یِ] (اِ مرکب) واحد پول در دوران قاجاریه معادل نیم شاهی، و شاهی یک بیستم قران است: یک پول جگرک سفره قلمکار نمیخواد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شاهی شود.
یک پولی
[یَ / یِ] (ص نسبی) مسکوکی که یک پول ارزد، یعنی نیم شاهی. که ارزش یک پول دارد: گنجشک یک پولی انااعطینا نمی خواند، یا گنجشک یک پولی یاهو نمی خواند. (یادداشت مؤلف).
یک پولی
[یَ / یِ] (ص نسبی) مسکوکی که یک پول ارزد، یعنی نیم شاهی. که ارزش یک پول دارد: گنجشک یک پولی انااعطینا نمی خواند، یا گنجشک یک پولی یاهو نمی خواند. (یادداشت مؤلف).
یک پهلو
[یَ / یِ پَ] (ص مرکب) لجوج. (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده. مستبد برأی. ستیهنده. سِمِج. (یادداشت مؤلف) :
چرا بازو به قتلم می گشایی
چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی.
کلیم (از آنندراج).
برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو
هست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو.
صائب (از آنندراج).
دل خسته و...
یک پهلو
[یَ / یِ پَ] (ص مرکب) لجوج. (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده. مستبد برأی. ستیهنده. سِمِج. (یادداشت مؤلف) :
چرا بازو به قتلم می گشایی
چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی.
کلیم (از آنندراج).
برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو
هست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو.
صائب (از آنندراج).
دل خسته و...
یک پهلویی
[یَ / یِ پَ] (حامص مرکب) لجاج. لجاجت. عناد. (یادداشت مؤلف). سماجت. یکدندگی. استبداد برأی. || یک رنگی. یک رویی. مقابل دوپهلویی. و رجوع به یک پهلو شود.
یک پهلویی
[یَ / یِ پَ] (حامص مرکب) لجاج. لجاجت. عناد. (یادداشت مؤلف). سماجت. یکدندگی. استبداد برأی. || یک رنگی. یک رویی. مقابل دوپهلویی. و رجوع به یک پهلو شود.
یکتا
[یَ / یِ] (اِ مرکب) به معنی یک عدد باشد. (برهان) (آنندراج). یک عدد. یک تاه. (ناظم الاطباء). یک لنگه. یک عدد. یک دانه. یکی.
- بر یکتا زدن؛ با رودی تنها زدن. با سازی تنها زدن :
آنچه نتوانند زد آن دیگران بر هفت رود
آن نوا از دست چپ آن ماه...
یکتا
[یَ / یِ] (اِ مرکب) به معنی یک عدد باشد. (برهان) (آنندراج). یک عدد. یک تاه. (ناظم الاطباء). یک لنگه. یک عدد. یک دانه. یکی.
- بر یکتا زدن؛ با رودی تنها زدن. با سازی تنها زدن :
آنچه نتوانند زد آن دیگران بر هفت رود
آن نوا از دست چپ آن ماه...
یکتاارخالق
[یَ / یِ اَ لُ] (ص مرکب) که تنها ارخالق بی قبا بر تن دارد. (یادداشت مؤلف). || یک لاقبا. و رجوع به یک لاقبا شود.
یکتاارخالق
[یَ / یِ اَ لُ] (ص مرکب) که تنها ارخالق بی قبا بر تن دارد. (یادداشت مؤلف). || یک لاقبا. و رجوع به یک لاقبا شود.
یکتاپرست
[یَ / یِ پَ رَ] (نف مرکب)موحد. (یادداشت مؤلف). که خدای یگانه پرستد. موحد که جز خدای یگانه نپرستد. و رجوع به موحد شود.
یکتاپرست
[یَ / یِ پَ رَ] (نف مرکب)موحد. (یادداشت مؤلف). که خدای یگانه پرستد. موحد که جز خدای یگانه نپرستد. و رجوع به موحد شود.