ویژه داشتن
[ژَ / ژِ تَ] (مص مرکب)خالص نگه داشتن. پاک نگه داشتن. || از خواص و ندما داشتن. در عداد خاصان آوردن. || مصون داشتن. رجوع به ویژه (ص، ق) شود.
ویژه شدن
[ژَ / ژِ شُ دَ] (مص مرکب)خلوص. پاک شدن. خالص شدن.
ویژه کردن
[ژَ / ژِ کَ دَ] (مص مرکب)خالص کردن. بی آمیزش ساختن. اخلاص. (ترجمان القرآن). پاک و خالص کردن :
جهان ویژه کردم ز پتیاره ها
بسی شهر کردم بسی باره ها.فردوسی.
جهان ویژه کردم به بُرّنده تیغ
چرا دارد از من به دل شاه ریغ؟فردوسی.
|| خاص کردن. مخصوص کردن. || از خواص و مقربان...
ویس
[وَ] (ع اِ) وای. کلمه ای است که در محل رأفت و استملاح کودکان مستعمل شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درویشی. (منتهی الارب) (آنندراج). فقر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خواستهء مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه را انسان بخواهد و آنچه را نخواهد. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج)...
ویس
(اِ) در اوستایی به معنی ده و قریه است. ده و طایفه و قبیله: میر ویس؛ بزرگ قبیله. در زمان ساسانیان شاهزادگان را ویسپهر [ ویسپور ] یعنی زادهء خانوادهء بزرگ مینامیدند. (فرهنگ شاهنامه). شکل حکومت در ایران قدیم ملوک الطوایفی بود، از چند تیره عشیره یا قبیله ترکیب مییافت...
ویس
[وی / وَ] (اِخ) نام معشوق رامین است (با بلقیس قافیه کرده اند)، و او را ویسه هم میگویند چنانکه رامی را رام هم خوانند، و قصهء ویس و رامین مشهور است. (از برهان). قصهء ویس و رامین را فخرالدین گرگانی منظوم کرده و به هر کس نسبت دهند خطاست....
ویس
[وِ] (اِخ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه. زیارتگاهی به نام اویس قرنی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
ویس
[وِ] (اِخ) دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویس آباد
[وِ] (اِخ) دهی است از بخش بوئین زهرا از شهرستان قزوین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
ویس آباد
[وِ] (اِخ) دهی است از دهستان قره لر بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع در 7500 گزی جنوب باختری شوسهء صائین دژ به میاندوآب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
ویس آقا
[وِ] (اِخ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومهء شهرستان مهاباد واقع در 8500 گزی شمال شوسهء میاندوآب به مهاباد دارای 345 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
ویس احمد
[وِ اَ مَ] (اِخ) دهی است از دهستان خالصهء بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویس بذ
[بَ] (اِ مرکب) رئیس قبیله. (ایران در زمان ساسانیان). رئیس قریه. در ایران باستان، فرماندهان را به چهار دسته طبقه بندی کرده اند که در کتب پهلوی آثار تورفانی نیز دربارهء آنان مکرر ذکر شده است، و این چهار طبقه عبارتند از: رئیس خانه، رئیس ده، رئیس طائفه (ویس بذ)،...
ویس پرد
[پِ رَ] (اِخ)(1) نام یکی از پنج بخش اوستای موجود. (حاشیهء برهان چ معین). نام جزئی از اجزاء اوستای امروزی است شامل آداب پرستش. (یادداشت مرحوم دهخدا).
(1) - ویسپرد، به کسر اول و چهارم و فتح پنجم = ویسپرت، اوستایی Vispe ratavoکه در یشت 10 بند 122 آمده به معنی...
ویس پوهر
(اِخ) رئیس ایل و رئیس یک خانوادهء بزرگ از هفت خاندان حکومت کننده در دورهء ساسانی. عنوانی شاهزادگان خانوادهء شاهی را. رجوع به ایران در زمان ساسانیان و رجوع به ویس شود.
ویست
(اِ) قسمی بازی با ورق. (فرهنگ فارسی معین).
ویست
(اِخ) قصبه ای است از دهستان پشتکوه شهرستان گلپایگان با 3023 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
ویستان بالا
[وِ یِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ویستان پائین
[وِ یِ تا] (اِخ) دهی است جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ویستاویزیون
[یُنْ] (فرانسوی، اِ)(1)شیوه ای است جدید در صنعت فیلمبرداری که در آن فیلم برعکس فیلم های معمولی به شکل افقی از مقابل دریچهء نورافکن می گذرد و به طور مستطیل روی پرده منعکس می گردد. پردهء آن مانند پردهء سینمااسکوپ انحنا ندارد ولی ناظر خودبه خود به هنگام نمایش در...