ویستاویژن
[ژِ] (انگلیسی، اِ)(1)ویستاویزیون. رجوع به ویستاویزیون شود.
(1) - Vistavision.
وی ستو
[سُ] (ص مرکب) (از: وی + ستو = ستود) ویستود. کافر. منکر. مقابل خستو به معنی معترف و مؤمن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ویستود شود.
وی ستود
[سُ] (ص مرکب) بی ستود. بی ستو. وی ستو. منکر. کافر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
وی ستود شدن
[سُ شُ دَ] (مص مرکب) باور نکردن. منکر شدن : به درستی که فروفرستادند بر شما در این نبشته که چون بشنوند نشانهای خدا، ویستود شوند بدان و خندستانی کنند بدان. (فرهنگ فارسی معین از ترجمه و قصه های قرآن 1:51 و ترجمهء آیهء 140 سورهء 4، در ترجمهء و...
ویستهم
[تَ] (اِخ) گستهم. بسطام. (یادداشت مرحوم دهخدا از ایران در زمان ساسانیان). در پهلوی ویستخم یا ویستهم(1)، این نام در اوستا به قول دارمستتر به صورت ویسته اورو(2) آمده که یکی از ناموران ایران است از خاندان نوذر (بند 102 فروردین یشت). (حاشیهء برهان چ معین: گستهم).
(1) - Vistahm, Vistaxm.
(2)...
ویسر
[وِ سَ] (اِخ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویس رود
(اِخ) دهی است جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ویس قنسول
[قُ] (فرانسوی، اِ) معرب ویس کنسول. قنسول یار. نایب قنسول. کنسول یار. رجوع به ویس کنسول شود.
ویس قونسول
[قُنْ] (فرانسوی، اِ)ویس قنسول. ویس کنسول. رجوع به ویس کنسول شود.
ویسک
[وِ سَ] (اِخ) دهی است از دهستان دشت طال بخش بانهء شهرستان سقز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویس کنسول
[کُ] (فرانسوی، اِ)(1) معاون کنسول. نایب قنسول. کنسول یار. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - Vice consul.
ویسکه
[وِ سِ کِ] (اِخ) دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویسکی
(انگلیسی، اِ)(1) نوعی مشروب الکلی. قسمی عرق معمولی انگلستان. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نوعی از عرق که از حبوبات گیرند و بیشتر در اسکاتلند و ایالات متحدهء امریکا سازند.
(1) - Whisky.
ویسگان
[سَ / سِ] (اِخ) افراد خاندان ویسه. خانوادهء ویسه. منسوبان ویسه :
چو بیژن به نستیهن اندررسید
درفش سر ویسگان را بدید.فردوسی.
سر ویسگان است هومان به نام
که تیغش دل شیر دارد نیام.فردوسی.
ویسمان
(اِخ) دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه با 626 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
ویس مرید
[وِ مُ] (اِخ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویسمه
[مِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ویسو
(اِخ) شهری است در ماوراء بلغار و میان آن تا بلغار، سه ماه راه است. در فصلی از سال شبهای این سرزمین در کوتاهی به حدی میرسد که تاریکی را نمی بینند و بالعکس در فصل دیگر روشنایی مشاهده نمیشود. (معجم البلدان).
ویس و رامین
[سُ] (اِخ) نام دو تن از عشاق معروف افسانه ای و نام داستان آنان. این افسانهء ایرانی از قدیمترین زمانها موجود بوده و پهلویِ آن را به شعر ترجمه کرده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ویس و رامین که فخرالدین اسعد گرگانی ترجمهء آن را [ از پهلوی ] بیش از...
ویسه
[سَ / سِ] (اِخ) به معنی ویس است که معشوقهء رامین باشد. (برهان) :
اگر لختی ز تندی رام گردم
چو ویسه در جهان بدنام گردم.نظامی.
درآورده به ویسه دست رامین
چو زرین طوقی اندر سرو سیمین.
نظامی (از آنندراج).
چو ویسه فتنه ای در شهدبوسی
چو دایه آیتی در چاپلوسی.نظامی.
رجوع به ویس (اِخ) شود.