ویران کن
[کُ] (نف مرکب) ویران کننده. خراب کننده :
زآباد کشیده جان به ویران
ویران کن خان ومانم این است.نظامی.
ویران کننده
[کُ نَنْ دَ / دِ] (نف مرکب)منهدم کننده. خراب کننده :
در عالم دوم که بود کارگاهشان
ویران کنندگان بنا و بناگرند.ناصرخسرو.
ویران گر
[گَ] (ص مرکب) ویران کن. ویران کننده :
ای خنک آن را کز این ملکت بجَست
که اجل این ملک را ویران گر است.مولوی.
برآمد ز ویران گران غلغله
فکندند در بام و در زلزله.
هاتفی (از آنندراج).
|| غارتگر. || مفسد. || مهلک. (فرهنگ فارسی معین).
ویران گشتن
[گَ تَ] (مص مرکب)خراب شدن :
جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بیدار اوی.فردوسی.
چون به خانه یْ مرغ اشتر پا نهاد
خانه ویران گشت و سقف اندرفتاد.مولوی.
ویرانه
[نَ / نِ] (ص، اِ)(1) جای خراب. ویران. خراب. خرابه. غیرمسکون :
که این خان ویرانه آباد کرد
که چرخش نه بی بوم و بنیاد کرد.
(شاهنامه، ملحقات ص13 بیت 258).
گنج تو را فقر تو ویرانه بس
شمع تو را ظل تو پروانه بس.نظامی.
زهد غریب است به میخانه در
گنج عزیز است به ویرانه در.نظامی.
غافلی...
ویرانه
[نِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان جمع آبرود بخش حومهء شهرستان دماوند در 36 کیلومتری جنوب خاوری دماوند و 14 هزارگزی کیلان. راه فرعی دارد. سکنهء آن 280 تن و آب آن از قنات و فاضلاب رودخانهء سرخده و محصول آن غلات، بنشن، مختصر قیسی و شغل اهالی زراعت است....
ویرانه
[نِ] (اِخ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنهء شهرستان کرمانشاهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویرانی
(حامص) حالت و چگونگی ویران. خرابی. بایر بودن. نامسکون بودن. ویران بودن :
آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند
گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست.
سعدی.
|| (اِ) خراب. ویرانه :
همه بوم ایران سراسر بگشت
به آباد و ویرانی اندر گذشت.فردوسی.
بکوشید و ویرانی آباد کرد
دل زیردستان بدان شاد کرد.فردوسی.
سرا و قصر بزرگان...
ویرانی
(اِخ) دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 15 هزارگزی جنوب خاوری قصبهء اسدآباد با 1094 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویرانی
(اِخ) دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبهء شهرستان مشهد واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری طرقبه با 777 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
ویرج
[رَ] (اِ) نام دارویی است که آن را «اگرترکی» خوانند و به هندی یج گویند. (برهان) (آنندراج).
ویرجینیا
(اِخ)(1) یکی از ایالات کشورهای متحدهء آمریکا واقع در مشرق آن با 4507000 تن سکنه. مرکز آن شهر ریچموند است. این ایالت اولین مستعمره از مستعمرات انگلیس در آمریکا بود.
(1) - Virginia.
ویر داشتن
[تَ] (مص مرکب) هوس داشتن. میل مفرط داشتن. اشتیاق داشتن. رجوع به ویر شود.
ویرژیلیوس
(اِخ) ویرژیل(1). از شعرای بزرگ روم است که در 70 یا 71 ق.م. تولد یافت و در 22 سپتامبر سال 19 ق.م. درگذشت. وی ایام جوانی را در شهر ناپل به تحصیل ادبیات و تاریخ و فلسفه و ریاضیات و طب گذراند لکن بیشتر به ادبیات توجه داشت چنانکه دوازده...
ویرسه
[سَ] (اِخ) دهی است از دهستان منیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 3 هزارگزی شوسهء اردبیل به تبریز، دارای 106 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج4 شود.
ویر گرفتن
[گِ رِ تَ] (مص مرکب) میل شدید یافتن. هوس مفرط پیدا کردن: فلانی به سیگار ویرش گرفته است؛ خواستار اوست و بدان پرداخته است. رجوع به ویر (اِ) شود.
ویرگول
(فرانسوی، اِ)(1) نشانهء فاصله در جمله و بخشی از جمله بدین شکل «،» در زبانهای غربی. به کار بردن این نشانه در فارسی نیز رایج شده است.
(1) - Virgule.
ویرمونی
(اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا از شهرستان اردبیل واقع در 1 هزارگزی شوسهء آستارا به اردبیل، دارای 2833 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
ویرو
(اِخ) دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان با 480 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
ویروس
(فرانسوی، اِ)(1) عامل بسیار کوچک زنده که غالباً سبب ایجاد عفونت و ناخوشی می شود. ویروس ها درحقیقت عبارت از مولکولهای زنده ای هستند که به مناسبت کوچکی ابعادشان غالباً از صافیها نیز میگذرند و قطر بدن آنها بین 1 تا 3 میلی میکرن می باشد. (فرهنگ فارسی معین).
(1) -...