ویدیدن
[وَ دی دَ / وِ دی دَ] (مص) گم شدن و ناپدید گشتن. || نقصان کردن. || چاره و علاج جستن. (برهان). چاره جستن. (آنندراج) (انجمن آرا). اصل آن وادیدن به معنی تحقیق کردن بوده است. (انجمن آرا). رجوع به وید و ویدا و ویدن شود.
ویدیدن
[دی دَ] (مص) چاره جستن. علاج کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مدخل قبل شود.
ویدیده
[دی دَ / دِ وَ دی دَ / دِ / وِ دی دَ / دِ] (ن مف) چاره جسته. (آنندراج) (انجمن آرا) (حاشیهء برهان چ معین).
ویدیق
[وِ دیَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه 238 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
ویذآباد
(اِخ) ویدآباد. بیدآباد. ویدآباد محلهء بزرگی است به اصفهان. (معجم البلدان). رجوع به ویدآباد و بیدآباد شود.
ویر
(اِ)(1) بیر. بر. از ویر؛ یعنی از حفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن. (برهان). || حفظ. حافظه. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.فردوسی.
چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟؟
- از ویر شدن؛ از یاد رفتن.
|| فهم...
ویر
(اِخ) نام دهی است از مضافات اردبیل. (برهان). در رشیدی آمده: دهی است از مضافات اصفهان. غزالی گوید :
دل ز من بردند و دارندش به دام زلف بند
لاله رخساران ویر و سروقدان هرند
و همین صحیح است. یاقوت گوید: ویر به کسر اوّل و سکون دوم و راء، قریه ای است...
ویر
[ویَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان سلطانیهء بخش مرکزی شهرستان زنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ویرا
(ص)(1) هوشمند. یادگیرنده. آموزنده. (آنندراج) (برهان). مدرک. (آنندراج) :
یکی مرد ویرا بباید نخست
که گوید نیوشیده ها را درست.
ابوالعباس مروزی.
(1) - از: ویر+ ا (صفت فاعلی، صفت مشبهه)، پهلوی: virak(بندهشن). (حاشیهء برهان چ معین).
ویرائی
(حامص) حافظه و ادراک. (آنندراج). رجوع به ویرا و ویر شود.
ویرائی
(اِخ) دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویراستن
[تَ] (مص) پیراستن. رجوع به پیراستن شود.
ویراف
(اِخ) در روایات پهلوی موبدی پارسا به زمان ساسانیان که سفر روحانی به جهان مینوی کرد. || نام پدر اردای پیغمبر است (برهان) (آنندراج)، اما گفتهء این دو فرهنگ بر اساسی نیست. رجوع به ارداویراف شود.
ویران
(ص) خراب. خَرِب. بایر. غیرمسکون. مقابل آباد. بیران(1). لم یزرع : این خبر که مردی به آمل زمینی خرید ویران و برنجستان کرد... (نوروزنامه).
-امثال: بر ده ویران خراج و عشر نیست. مولوی.
|| غیردرست. غیرسالم. خراب. آسیب دیده. صدمه دیده :
به کشتیّ ویران گذشتن بر آب
به آید که در کار کردن...
ویران آبادان کردکواد
[کَ کَ] (اِخ)نام قم در آخر ایام مملکت فرس از ایام قباد تا به ایام یزدگرد ویران آبادان کردکواد بود یعنی قباد عمارت کرد و آباد گردانید.
ویران شدن
[شُ دَ] (مص مرکب)خراب شدن. انهدام پذیرفتن. منهدم شدن :
ز بیداد شهری که ویران شده ست
گذرگاه گوران و شیران شده ست.فردوسی.
که این بوم آباد ویران شود
ز آشوب ایران چو پیران شود.فردوسی.
نباید که این خانه ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود.فردوسی.
موش تا انبار ما حفره زده ست
وز فَنَش انبار ما ویران...
ویران شمردن
[شِ / شُ مَ / مُ دَ] (مص مرکب) ویرانه و خراب محسوب داشتن. خرابه به حساب آوردن. غیرآباد فرض کردن :
همه بوم ایران تو ویران شمر
کنام پلنگان و شیران شمر.فردوسی.
ویران شهر
[شَ] (اِخ) نام جایی است که زعفران خوب از آنجا خیزد. (آنندراج) :
از حال خراب من خبر میگوید
رنگم که چو زعفران ویران شهر است.
محمدقلی سلیم.
شاید دگرگون شدهء ایرانشهر باشد یا کلمهء دیگری(؟). (یادداشت لغت نامه).
ویران قیه
[قَ یَ] (اِخ) دهی است جزو دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 30 هزارگزی جنوب شوسهء مراغه به میانه، دارای 127 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج4 شود.
ویران کردن
[کَ دَ] (مص مرکب)خراب کردن :
که ویران کنی تاج و گاه مرا
به آتش بسوزی سپاه مرا.فردوسی.
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند.مولوی.