ویره
[رَ / رِ / وَ رَ / رِ / وِ رَ / رِ] (اِ) آن رستنی است که ساق ندارد و بر درخت پیچد و بالا رود مانند کدو و بر زمین پهن شود چون هندوانه و خربزه و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی است که ساق ندارد و...
ویره
[ ] (اِخ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران. در جلگه واقع و معتدل است. سکنهء آن 247 تن و آب آن از قنات و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند، باغات سیب قندک و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از طریق علیشاه عوض و قاسم آباد...
ویزا
(فرانسوی، اِ)(1) روادید. توشیح و امضای گذرنامه از طرف هیأت سیاسی کشوری که دارندهء گذرنامه قصد رفتن بدان را دارد، و آن به منزلهء اجازهء ورود صاحب گذرنامه به آن کشور است.
(1) - Visa.
ویزار
(ص) بیزار. رجوع به بیزار شود.
ویزاری
(حامص) بیزاری. رجوع به بیزاری شود.
ویزاری کردن
[کَ دَ] (مص مرکب)بیزاری نمودن. بیزاری کردن : ما بیزاری کنیم از ایشان چنانکه ایشان ویزاری کردند از ما. (ترجمهء قصه های قرآن ج 1 ص38 از فرهنگ فارسی معین).
ویزمک
[مَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ویزنه
[نِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان کرگانرود بخش مرکزی شهرستان طوالش. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ویزیت
(فرانسوی، اِ)(1) دیدار. بازدید. || (اصطلاح پزشکی) عیادت بیمار از طرف پزشک. || (اصطلاح پزشکی) پایمزد پزشک. حق القدم.
(1) - Visite.
ویزیت کردن
[کَ دَ] (مص مرکب)دیدار کردن. بازدید کردن. || (اصطلاح پزشکی) عیادت کردن پزشک از بیمار.
ویزیتور
[تُرْ] (فرانسوی، ص)(1)دیدارکننده. || کسی که از طرف مؤسسات داروسازی و داروفروشی به ملاقات پزشکان رود و نمونه های داروهای جدید را به آنان ارائه دهد تا وسیلهء فروش آنها فراهم آید.
- استاد ویزیتور؛ استادی که به دانشگاهی در کشور دیگر رود و مدتی به تعلیم و مطالعه مشغول شود....
ویزیدن
[دَ] (مص) بیختن. بیزیدن :بیامیزد و بکوبد و بویزد. (از هدایه المتعلمین).
ویژ
(ص، ق) خصوص و خاصه و خالص و خلاصه. (برهان). برابر و معادل ویژه است اما شاهد ندارد. (حاشیهء برهان قاطع چ معین). خاصه و خالص و صافی. (انجمن آرا) (آنندراج) :
همه ویژ(1) گُردان و آزادگان
بیامد سوی آذرآبادگان.فردوسی.
- ویژ کردن؛ اخلاص. امحاض. (المصادر زوزنی). خالص کردن.
(1) - ن ل: ویژه،...
ویژش
[ژِ] (اِمص)(1) تقدیس و تقدس. (برهان) (آنندراج).
(1) - از دساتیر. (فرهنگ دساتیر ص 273 از حاشیهء برهان قاطع چ معین).
ویژگان
[ژَ / ژِ] (اِ) جِ ویژه. خاصان و خاصگان. (برهان). خواص. خاصگان :
دگر هفته آمد به نخجیرگاه
خود و موبد و ویژگان سپاه.فردوسی.
بفرمود تا نوذر آمد به پیش
ابا ویژگان و بزرگان خویش.فردوسی.
از آن ویژگان پنج تن را ببرد
که بودند بامغز و هشیار و گرد.فردوسی.
خود و ویژگان بر هیونان چست
بباید به آسودگی...
ویژگی
[ژَ / ژِ] (حامص) صفا. صفوت. || خصوصیت. اختصاص. || خلوص. پاکی. || بی عیبی. بی غشی. (آنندراج).
ویژن
[ژَ] (اِخ) ابن رستم کوهی، مکنی به ابوسهل طبری. از منجمان سدهء چهارم هجری و معاصر عضدالدولهء دیلمی است که پس از یحیی بن ابی منصور و ابن اعلم در اسلام وی موفق به رصد کواکب گشت. وفات ابوسهل در حدود سال 405 ه . ق. اتفاق افتاد. او راست:...
ویژنان
(اِخ) نام بلوکی است از بخش گیلان شهرستان شاه آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ویژه
[ژَ / ژِ] (ص، ق) ویژ. خاص و خاصه. (برهان). خاصه. (انجمن آرا) (آنندراج) (حاشیهء فرهنگ اسدی) :
چو بر دشمنی بر توانا بود
به پی نسپرد ویژه دانا بود.فردوسی.
برادر جهان ویژه ما را سپرد
ازیرا که فرزند او بود خرد.فردوسی.
صدوسی سپر ویژهء شه ز زر
غلافش ز دیبا نگارش گهر.اسدی.
|| خصوصاً. اختصاصاً :
مرا...
ویژه
[ژِ] (اِخ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).