وقله
[وَ قَ لَ] (ع ص) وقله الرأس؛ مرد نیک خردسر. (آنندراج) (منتهی الارب).
وقم
[وَ] (ع مص) خورده شدن گیاه زمین یا سپرده شدن. || فرونشاندن جوشش دیگ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). || ستم کردن. (منتهی الارب). || خوار کردن و شکستن و بازداشتن کسی را از حاجت و به زشتی بازگردانیدن و سخت...
وقنات
[وُ] (ع اِ) جِ وقنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). به معنی آشیانهء مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وقنه شود.
وقنه
[وُ نَ] (ع اِ) آشیانهء مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || چاهک زمین یا مانند آن در پشت پشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). اقنه. (منتهی الارب). ج، وقنات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
وقواق
[وَقْ] (ع ص) مرد بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). جبان و ترسو، مثل وکواک. (اقرب الموارد). || (اِ) درختی است که از آن دوات سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). درختی که در قدیم از چوب آن دوات می ساختند.
وقواق
[وَقْ] (اِخ) نام جزیره ای است از جزایر دریا، و بعضی گویند نام کوهی است و در آن معدن طلاست و مردم آنجا جمیع ظروف و اوانی خود و زنجیر و قلادهء سگان از طلا کنند و بوزینه و میمون در آنجا بسیار است و آنها را خانه جاروب کردن...
وقواقه
[وَقْ وا قَ] (ع ص) (رجل...) مرد یاوه درای بسیارسخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و همچنین امرأه وقواقه؛ زن یاوه درای بسیارگو. (اقرب الموارد).
وقوب
[وُ] (ع مص) فرودآمدن تاریکی. (آنندراج). درآمدن تاریکی شب. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (المصادر زوزنی). پنهان شدن و فرودشدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || (اِ) جِ وَقْب. (المنجد). رجوع به وقب شود.
وقوحه
[وُ حَ] (ع مص) وقاحه. قحه. وُقْح. شوخ گرفتن و سخت شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت شدن سم. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || بی شرم شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کم شدن شرم و حیا و بی پروا شدن بر ارتکاب قبایح و زشتی ها. (اقرب الموارد). شوخ...
وقود
[وَ] (ع اِ) هیزم آتش انگیز. (مهذب الاسماء). آتش گیره. هیزم. (منتهی الارب). آنچه بدان آتش افروزند. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). فروزینهء آتش. (منتهی الارب) (آنندراج). آتش افروزه. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). و خوانده شده است و النار ذات الوُقود(1) و النار ذات الوَقید و النار ذات...
وقود
[وُ] (ع مص) قده. وقدان. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). || آتش افروختن. (غیاث اللغات).
وقور
[وَ] (ع ص) آهسته. || بردبار. (منتهی الارب) (آنندراج). باوقار. (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (مص) در خانه بنشستن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). رجوع به وقوره شود.
وقور
[وُ] (ع اِ) جِ وقر. (اقرب الموارد). رجوع به وقر شود.
وقوره
[وُ رَ] (ع مص) وَقَر. نشستن. (منتهی الارب). || باوقار نشستن. در خانه نشستن. (اقرب الموارد). رجوع به وقر و وقور شود.
وقوع
[وُ] (ع مص) افتادن. (منتهی الارب) (ترجمهء علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد). || واجب گردیدن قول بر کسی: وقع علیهم القول. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || تیز کردن به فسان: وقعته بالمیقعه. (منتهی الارب) (آنندراج). || داغ وقاع کردن بر سرین یا برسوی...
وقوع داشتن
[وُ تَ] (مص مرکب) اتفاق افتاده بودن : حاشا که این صورت وقوع داشته باشد. (عالم آرای عباسی از فرهنگ فارسی معین).
وقوعی
[وُ] (ص نسبی) حقیقی. (فرهنگ فارسی معین).
وقوع یافتن
[وُ تَ] (مص مرکب)حادث شدن. اتفاق افتادن : ذکر اموری که در اثنای حالات گذشته وقوع یافت. (ظفرنامهء یزدی چ امیرکبیر ج3 ص368).
وقوعی سمنانی
[وُ یِ سِ] (اِخ) از شاعران است. ریاض العارفین دربارهء وی گوید: از ارباب حال و اصحاب کمال معاصر و هم صحبت اکبرشاه هندی بود و شکسته را درست قلمی مینمود. این رباعی از اوست:
معشوقه وصال جاودانت ندهد
ره جانب خویش رایگانت ندهد
بگذر ز حدیث وصل کاین پرده نشین
تا جان ندهی...
وقوف
[وُ] (ع مص) ایستادن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). || واایستادن. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن. (المصادر زوزنی). || دانستن. (غیاث اللغات). || دریافتن. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). آگاه شدن. (آنندراج). || شک کردن. (از اقرب الموارد). || حاضر بودن به وقت وقوف به عرفات. (از...