وکائد
[وَ ءِ] (ع اِ) جِ وِکاد، به معنی دوال پالان بند و رسن که وقت دوشیدن بر ماده گاو بندند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وکاد شود.
وکائر
[وَ ءِ] (ع اِ) جِ وکیره، به معنی مهمانی بنای نو. (مهذب الاسماء). رجوع به وکیره شود.
وکاب
[وَکْ کا] (ع ص) اندوهناک. (منتهی الارب). اندوهمند. (آنندراج). کثیرالحزن. (اقرب الموارد). || (اِخ) نام شاعری است هذلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وکاث
[وِ / وُ] (ع اِ) ناشتاشکن که بامداد خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). ما یستعجل به من الغداء. (اقرب الموارد).
وکاد
[وِ] (ع اِ) اِکاد. دوال پالان بند. || رسن که وقت دوشیدن بر ماده گاو بندند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وکائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
وکار
[وَکْ کا] (ع ص) نیک دونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
وکاز
[وَکْ کا] (ع ص) مبالغهء واکز است. (از اقرب الموارد). رجوع به واکز شود.
وکاعه
[وَ عَ] (ع مص) ناکس گردیدن. (منتهی الارب). لئیم شدن. (اقرب الموارد). || درشت و رست و سخت گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی).
وکاف
[وِ / وُ] (ع اِ) اکاف. پشماگند. (منتهی الارب). پالان خر. (مهذب الاسماء). پالان خر و اسب. (غیاث اللغات) (آنندراج). برذعهء حمار، و در لسان آمده برذعهء خر و شتر و استر. (از اقرب الموارد). ج، وُکُف. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
وکال
[وَ / وِ] (ع اِمص) سستی و کاهلی. (منتهی الارب). کندی و بلادت و ضعف. (اقرب الموارد). گویند: دابه فیها وکال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
وکال
[وِ] (ع مص) مواکله. به دیگری کار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). واگذار کردن بعضی به بعض دیگر کار را. (اقرب الموارد). || اعتماد کردن. (آنندراج) (منتهی الارب). || بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد).
وکالات
[وَ / وِ] (ع اِ) جِ وکاله. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به وکاله و وکالت شود.
وکالت
[وَ / وِ لَ] (ع اِمص) وکاله. || نیابت. خلافت. جانشینی.
- وکالت دیوان (اعلی)؛ مقامی عالی در عهد صفویه که مرادف نیابت سلطنت بود. (فرهنگ فارسی معین از زندگی شاه عباس کبیر ج1 ص21). توضیح اینکه محمد قزوینی (یادداشتها 6:7) آن را به معنی «شخص اول مملکت بودن» و «صدارت...
وکالتاً
[وَ / وِ لَ تَنْ] (ع ق) به وکالت. مقابل اصالتاً.
وکالت نامه
[وَ / وِ لَ مَ / مِ] (اِ مرکب)نوشته و نامه ای متضمن واگذاری کاری یا خواستن انجام امری از جانب کسی (که اصطلاحاً موکل نامیده می شود) به دیگری (که اصطلاحاً به وکیل موسوم است) با شرایط معین و حدود اختیارات مرقوم در آن.
وکاله
[وَ / وِ لَ] (ع اِمص) وکیلی. (منتهی الارب). اسم است توکیل را به معنی تفویض و اعتماد. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، وکالات. (اقرب الموارد). || گاه وکاله بر حفظ اطلاق میشود از باب اطلاق اسم سبب بر مسبب. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به وکالت شود.
وکانا
[وَ] (اِ) پاره ای از خوشهء خرما و انگور. (برهان) (آنندراج).
وک ء
[وَکْءْ] (ع مص) تکیه نمودن بر چیزی. || بانگ کردن ناقه به گرفتن درد زه. (منتهی الارب).
وکب
[وَ] (ع مص) وُکوب. وَکَبان. فراخ رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || پیوسته بودن بر کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). مواظبت داشتن. (اقرب الموارد). || برپای خاستن و ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
وکب
[وَ کَ] (ع مص) پدید آمدن رنگ رسیدگی در خرما. (آنندراج) (منتهی الارب). سیاه شدن رنگ خرما هنگام رسیدن آن. (از اقرب الموارد). || چرک شدن. (از اقرب الموارد). || (اِ) سیاهی خرما چون پخته شود. || ریم و چرک. (منتهی الارب) (آنندراج).