وقح
[وُ / وُ قُ] (ع مص) وقوحه. قحه. شوخ گرفتن. || سخت شدن سم. (آنندراج) (منتهی الارب). || (اِمص) شوخی. (منتهی الارب).
وقح
[وُ قُ] (ع ص، اِ) جِ وَقاح. به معنی بی شرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وقاح شود.
وقح
[وُقْ قَ] (ع ص، اِ) جِ وَقاح. (اقرب الموارد). رجوع به وقاح شود.
وقد
[وَ] (ع مص) افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وقد
[وَ قَ] (ع مص) افروخته شدن آتش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || (اِ) آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد).
وقداق
[] (اِ) خرچال. میش مرغ. حباری. هوبره. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خرچال شود.
وقدان
[وَ] (ع مص) وقد. وقود. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود.
وقدان
[وَ قَ] (ع مص) افروخته شدن آتش. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود.
وقدق
[] (اِ) سر پرریش و بی موی. (لغت فرس). ظاهراً دغدغ است. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به دغ شود.
وقده
[وَ دَ] (ع مص) مَرّه است از وقود. (اقرب الموارد). || (اِ) سخت ترین گرما، و آن ده روز است، یا نصف ماه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). غایت گرمای تابستان، و آن ده یا پانزده روز باشد. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
وقذ
[وَ] (ع اِمص) ضرب سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). کتک سخت. (ناظم الاطباء). || (مص) بر زمین زدن کسی را و افکندن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || زدن و کشتن به زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زدن به چوب تا نزدیک به موت رسیدن. (تاج المصادر بیهقی)...
وقر
[وَ] (ع مص) گران گردیدن گوش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گران کردن گوش را. (منتهی الارب) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). سنگین گردیدن. || شکافتن ساق و کفتن آن شبیه خجکهای چشم و چاههای سنگ و شکافتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج)....
وقر
[وَ قَ] (ع مص) وقوره. نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج).
وقر
[وِ] (ع اِ) بار گران، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، اوقار. (منتهی الارب) (آنندراج). || بار خر و استر، چنانکه وسق بار شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). خروار. (مهذب الاسماء). خربار. باری که آن را خر و استر تواند برداشت، و مقدار آن...
وقر
[وَ قُ] (ع ص) (رجل...) مرد بردبار و آهسته کار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وقرات
[وَ قَ] (ع اِ) جِ وقره. آثار و نشانه ها. (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقره شود.
وقره
[وَ رَ] (ع مص) شکافتن ساق و کفتن آن شبیه خجکهای چشم و چاهکهای سنگ و شکافتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وَقْر شود. || شکوخیدن. (منتهی الارب) (آنندراج): وقرت الدابه؛ ای اصابها وقره. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِمص) کفتگی پای اسب از صدمه و ضربهء سنگ و شکوخیدگی...
وقری
[وَ را] (ع ص) (دابه...) ستور بارکرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وقری
[وَ قَ ری ی] (ع ص نسبی) منسوباً، شبان وقیر که گلهء گوسفندان است، یا فراهم آرندهء گوسفندان و خداوند خران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب الحمیر. (از اقرب الموارد). || باشندهء شهر. (منتهی الارب). ساکنان شهر. (اقرب الموارد). ساکن در شهرهای بزرگ. (ناظم الاطباء).
وق زدن
[وَ زَ دَ] (مص مرکب) وق وق کردن. وغ وغ کردن. عوعو کردن. || تعبیری به طنز و استهزا از داد و فریاد کردن.