وفس عاشقلو
[وَ شِ] (اِخ) دهی است از دهستانهای پنجگانهء بخش رزن شهرستان همدان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
وفض
[وَ / وَ فَ] (ع اِمص، اِ) شتابی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). عجله. (اقرب الموارد). ج، اوفاض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وفز شود. و اوفاض به معنی گروه مردم از هر جنس یا از هر قبایل درآمیخته نیز آمده. || (مص) دویدن و شتاب...
وفض
[وَ فَ] (ع اِ) آنچه بر آن گوشت بُرند و پاره پاره سازند. ج، اوفاص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وفضه
[وَ ضَ] (ع اِ) خریطهء شبان که در آن زاد و اسباب خود دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). || تیردان. (مهذب الاسماء). تیردان چرمین. (منتهی الارب) (آنندراج). ترکش. (غیاث اللغات). جعبه. قربان. ج، وفاض. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || گو لب بالایین. (منتهی الارب). النقره...
وفع
[وَ] (ع اِ) بنای بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و گویند زمین مرتفع. (اقرب الموارد). || ابر که از آن امید باران باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وفع
[وَ فَ] (ع ص) (غلام...) کودک گوالیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). کودک گوالیدهء به بیست سال رسیده. (ناظم الاطباء). ج، وِفْعان. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وفعان
[وِ] (ع ص، اِ) جِ وَفَعه. (منتهی الارب). رجوع به وفعه شود. || جِ وَفَع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وفع شود.
وفعه
[وَ عَ] (ع اِ) لته ای که بدان آتش گیرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || سربند شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). خنورمانندی از شاخ که در وی طعام و جامه نهند و با قاف غلط است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
وفعه
[وَ فَ عَ] (ع ص) (غلام...) کودک گوالیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وِفعان. (منتهی الارب). رجوع به وفع شود.
وفق
[وَ] (ع مص) موافق یافتن کار خود را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). سازوار آمدن. (تاج المصادر بیهقی). موافق و سازوار یافتن کار خود را. (ناظم الاطباء). || صواب و موافق مراد شدن. (اقرب الموارد). || (اِمص)(1) سازواری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سازگاری و موافقت بین دو چیز. (فرهنگ...
وفقکم الله
[وَفْ فَ قَ کُ مُلْ لاه] (ع جملهء فعلیهء دعایی) موفق باشید. خداوند موفق بدارد شما را.
وفل
[وَ] (ع اِ) چیزی اندک. || (مص) برکندن پوست چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وفنوک
[وَ] (اِ) غاشیهء پلنگ را گویند و آن پرده ای باشد که بر روی مسند اندازند. (برهان). ظاهراً مصحف دفتوک است.
وفنه
[وَ نَ] (ع اِ) کمی در هر چیزی. (منتهی الارب). قلت و کمی در هر چیزی. (ناظم الاطباء).
وفود
[وُ] (ع مص) به رسولی آمدن نزد کسی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || (اِمص) رسالت. پیام آوری. || (اِ) جِ وَفْد، به معنی آینده و به رسولی آینده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). وفود، وَفْد، وُفَّد، اوفاد جِ وفد است، یا آنکه وفود و اوفاد جمع الجمع است. (منتهی الارب) (آنندراج)...
وفور
[وُ] (ع مص) وفر. وفاره. وفره. بسیار گردیدن و افزون و تمام شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تمام شدن و بسیار شدن. (تاج المصادر بیهقی). || (اِمص) کثرت. بسیاری. (آنندراج) (غیاث اللغات). فراوانی :مردی بوده است با کمال عقل و وفور علم و فضل. (فارسنامهء ابن بلخی).
نه از مشتری...
وفه
[وَفْهْ] (ع مص) خادم کلیسا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وفهیه
[وَ هی یَ] (ع اِمص) خدمتگری در کلیسا. خدمت کلیسا. (ناظم الاطباء). حدیث :لایغیّر وافه عن وفهیته و لا قسیس عن قِسّیسیّته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
وفی
[وَ فا] (ع اِ) زمین بلندبرآمده. (منتهی الارب) (آنندراج).
وفی
[وَ فی ی] (ع ص) تمام و رسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمام و کامل. (آنندراج) (غیاث اللغات). || باوفا. وفادار. به سربرندهء عهد و پیمان. (ناظم الاطباء) :
به دل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه دارم دو یار وفی.فردوسی.