وضمه
[وَ مَ] (ع اِ) وضیمه. جماعت. (منتهی الارب): الحی وضمه واحده؛ ای جماعه متقاربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یک گروه مردم از دوصد تا سه صد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گروه اندک که بر قوم دیگر فرودآیند. (آنندراج).
وضن
[وَ] (ع مص) دوتا کردن بعض چیزی را بر بعض. (منتهی الارب). دوچند گردانیدن. (منتهی الارب). || بر یکدیگر نهادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || نوار بافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || به جواهر مرصع کردن چیزی. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج).
وضن
[وُ ضُ] (ع اِ) جِ وضین. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وضین شود.
وضنه
[وُ نَ] (ع اِ) صندلی بافته شده. (از اقرب الموارد).
وضو
[وُ] (از ع، اِ) وضوء. دست نماز. شستن صورت و دستها و مسح کردن بر سر و پاها با آدابی که در شرع اسلام مقرر است :
این وضو از سنگ و رو محکمتر است
این وضو نَبْوَد سد اسکندر است.
(نان و حلوا، منسوب به شیخ بهایی).
- وضو تازه داشتن؛ تجدید کردن...
وضوء
[وَ] (ع اِ) آب دستی. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که بدان وضو کنند. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). || (مص) آب دست کردن. (منتهی الارب). وضو گرفتن. (از اقرب الموارد). رجوع به وُضوء شود.
وضوء
[وُ] (ع اِ) آبدست. (منتهی الارب). آب وضو. (ناظم الاطباء). || (مص) عمل دست نماز گرفتن. (ناظم الاطباء). آب دست کردن (ناظم الاطباء)، و آن شستن اعضای وضو و مسح سر است، و گاهی شستن بعض اعضاء را هم وضو نامند. قیل و منه من مس ذکره فلیتوضأ؛ ای یغسل...
وضوح
[وُ] (ع مص) ضحه. روشن و پیدا و آشکار گردیدن کار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هویدا شدن و روشن شدن. (تاج المصادر بیهقی). || (اِمص) روشنی. پیدایی. ظهور.
وضوخ
[وَ] (ع اِ) کم از نیم دلو آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که کمتر از نصف دول باشد. (ناظم الاطباء).
وضوع
[وُ] (ع مص) ضعه. خوار ساختن نفس خود را. (منتهی الارب). رجوع به وضع شود.
وضی ء
[وَ] (ع ص) بر وزن امیر، خوب و پاکیزه روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): وجه وضی ء؛ روی تازه. (مهذب الاسماء). ج، اَوضیاء، وِضاء. (منتهی الارب).
وضیح
[وَ] (ع ص) واضح و روشن و آشکار. (ناظم الاطباء).
وضیحه
[وَ حَ] (ع اِ) چاروا. (ناظم الاطباء). چارپایه. (منتهی الارب). چهارپا. نَعَم. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، وضائح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
وضیع
[وَ] (ع ص) فرومایه و ناکس. (غیاث اللغات از منتخب و کشف و صراح اللغه). مردم فرومایه. (مهذب الاسماء). مردم فرومایه و دنی و از مرتبه فروافتاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- وضیع و شریف؛ کس و ناکس. عالی و دانی. مردم پرمایه و فرومایه :
همه داده گردن...
وضیعت
[وَ عَ] (ع اِ) مأخوذ از وضیعه عربی، آنچه از چیزی کم کنند و فروافکنند. || بهای کم کرده. رجوع به وضیعه شود.
وضیعه
[وَ عَ] (ع اِ) گیاه شورمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ثمن کم کرده، یا آنچه کم کنند و فرودنهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شتر مایل به چراگاه شیرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || عشر رباح که سلطان گیرد. (منتهی...
وضیعه
[وَ عَ] (ع مص) زیان زده گردیدن مردم در تجارت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زیان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بیع شخص است آنچه را مالک میباشد به بهایی کمتر از آنچه خریداری کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || گیاه شور خورانیدن شتر را و ملازم آن گردانیدن او...
وضیعی
[وَ] (حامص) دونی و پستی و فرومایگی و خواری. (ناظم الاطباء).
وضیمه
[وَ مَ] (ع اِ) یک گروه از مردم از دوصد تا سه صد. || گروه اندک که بر قوم دیگر فرودآیند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || طعام ماتم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مهمانی ماتم. (مهذب الاسماء). ضیافت ماتم. (غیاث اللغات از شرح نصاب). || گیاه...
وضین
[وَ] (ع ص) هر چیزی برهم چیده و دوتاکرده. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) نوار و تنگ هودج پهن که از دوال یا موی بافند، یا آن جز از چرم نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وُضُن. (منتهی الارب). || تنگ پالان شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).