وطن
[وَ] (ع مص) جای گرفتن و مقیم شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِ) جای باش مردم. (منتهی الارب). رجوع به مادهء بعد شود.
وطن
[وَ / وَ طَ] (ع اِ) جای باش مردم. (منتهی الارب). جای باشش مردم. (کشاف اصطلاحات الفنون). جای باشش. جای اقامت. محل اقامت. مقام و مسکن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جائی که شخص زاییده شده و نشوونما کرده و پرورش یافته باشد. شهر زادگاه. میهن و نشیمن. (ناظم...
وطن
[وَ طَ] (اِخ) دهی است از دهستان رامیان شهرستان گرگان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
وطنا
[وَ طَ] (اِخ) دهی از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
وطنی
[وَ طَ] (ص نسبی) منسوب به وطن. (ناظم الاطباء). ساخته و پرداختهء وطن. || هر نوع پارچهء بافت وطن. مقابل خارجی که در خارج از کشور بافند و آرند. پارچهء معین از بافته های وطن. || دربارهء وطن. وطنیه.
- اشعار (قصاید) وطنی (وطنیه)؛ که در آن از وطن پرستی و...
وطواط
[وَطْ] (ع اِ) خفاش. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شب پره. (ناظم الاطباء) (دهار). بلستک. شوپرک. (مهذب الاسماء). || پرستو. خطاف. (ناظم الاطباء). پرستو که آن را خطاف گویند و به هندی ابابیل نامند. (از آنندراج). نوعی از پرستوی کوهی. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). || غوک. (ناظم الاطباء)....
وطواط
[وَطْ] (اِخ) محمد بن ابراهیم کتبی وراق (متوفی به سال 718 ه .ق.). او راست کتاب مناهج الفکر و مباهج العبر.
وطواط
[وَطْ] (اِخ) محمد بن محمد بن عبدالجلیل بلخی، ملقب به رشیدالدین. صاحب کتاب حدائق السحر فی دقائق الشعر و رسائل و اشعار به عربی و فارسی و کتاب ابکارالافکار و لغات القرآن. رجوع به شرح حال او در مقدمهء حدائق السحر به قلم اقبال آشتیانی و کشف الظنون و معجم...
وطواطه
[وَطْ وا طَ] (ع ص) التی تقارب کلامها. (اقرب الموارد). زنی که جلد و تند حرف زند. (ناظم الاطباء). || الصیاحه. زن فریادکشنده. (اقرب الموارد).
وطواطی
[وَطْ وا طی ی] (ع ص) ضعیف و ترسو. (اقرب الموارد). || مرد پرحرف پرگوی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وطوءه
[وُ ءَ] (ع مص) وطاءه. پا سپردن. (اقرب الموارد). || (اِمص) پاسپردگی. (از آنندراج). رجوع به وطاءه شود.
وطوطه
[وَطْ وَ طَ] (ع مص) سست گردیدن. || سخن گفتن با کلمات متقارب. (اقرب الموارد). سخن گفتن به جلدی و تندی. || (اِمص) ضعف و سستی. جلدی و تندی در سخن گفتن. (ناظم الاطباء).
وطی
[وَطْیْ] (ع مص) آرامش با کسی. آرمیدن. جماع کردن. (غیاث اللغات) : و الدخول الموجب للمهر هو الوطی قُبُلاً او دبراً. (شرایع علامهء حلی).
طفل را نبود ز وطی زن خبر
جز که گویی هست آن خوش چون شکر.
مولوی.
|| پایمال کردن. (غیاث اللغات).
وطی ء
[وَ] (ع ص) کوفته و سپرده زیر پا. (منتهی الارب) (آنندراج). کوفته و نرم و سپرده زیر پای. (ناظم الاطباء). || شی ء وطی ء؛ ای بین الوطاءه. (منتهی الارب). چیزی که پاسپردگی آن آشکار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به وطاءه شود.
وطیئه
[وَ ءَ] (ع اِ) نوعی از طعام که به شیر و خرمای خسته برآورده ترتیب دهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || کشک شکرآمیخته. (ناظم الاطباء). پینوِ(1)شکرآمیخته. (منتهی الارب). || جوال که در وی گوشت خشک و نان کاک دارند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). غراره. (مهذب الاسماء). حدیث: اخرج ثلاث اُکل...
وطیح
[وَ] (اِخ) قلعه ای است به خیبر. (منتهی الارب). قلعه ای است از قلعه های خیبر. (معجم البلدان). رجوع به فتوح البلدان بلاذری ص31 شود.
وطید
[وَ] (ع ص) استوار و پای برجای کرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). || گران سنگ گردانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
وطیده
[وَ دَ] (ع اِ) واحد وطائد. (ناظم الاطباء). قواعد و بنیان. (از اقرب الموارد).
وطیس
[وَ] (ع اِ) تنور آهنین. (مهذب الاسماء). تنور آهنین، یا عام است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، وطایس. (مهذب الاسماء). || سختی کار. (ناظم الاطباء). وطیسه. گویند: الاَن حمی الوطیس؛ یعنی در این هنگام سخت شد حرب و جنگ و نایرهء قتال بالا گرفت. (منتهی الارب) (انساب سمعانی) (آنندراج).
وطیسه
[وَ سَ] (ع اِ) سختی کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وطیس.