وضحه
[وَ ضَ حَ] (ع اِ) خر ماده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وضخ
[وَ] (ع مص) نیم پر کردن دلو را. || آب اندک دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کم آب گردیدن چاه. (منتهی الارب).
وضر
[وَ ضَ] (ع مص) ریمناک شدن. (منتهی الارب). || شوخگین شدن. چرکین گردیدن آب از شستن کاسه در آن. || آلودهء زعفران گردیدن. (منتهی الارب). || چرکین شدن و آلوده شدن به روغن و شیر. (از اقرب الموارد).
وضر
[وَ ضَ] (ع اِ) ریم و چرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || چربش و چرک شیر. || آب شستهء مشک و کاسه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آبی که در آن کاسه و مشک و جز آن را شسته باشند. (ناظم الاطباء). چربش کاسه. (مهذب...
وضر
[وَ ضِ] (ع ص) ریمناک و چرکین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد): فلان وضر الاخلاق؛ ای فی اخلاقه وضر. (از اقرب الموارد). || زعفران آلوده. (منتهی الارب). آلوده شده به زعفران. (ناظم الاطباء). مؤنث آن وضره است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
وضراء
[وَ] (ع ص، اِ) سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا از بن کوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || نشانی است در گردن شتر مر بنی فزاره را شبیه به پنجهء زاغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وضره
[وَ ضِ رَ] (ع ص) مؤنث وضر، به معنی ریمناک و چرکین و زعفران آلوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وضری
[وَ را] (ع ص، اِ) زن زعفران آلوده، یا زن چرکین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا از بن کوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). وضراء. (منتهی الارب). رجوع به وضراء شود.
وضع
[وَ] (ع مص) موضع [ مَ ضِ / مَ ضَ ] . موضوع. بنهادن. (تاج المصادر بیهقی). نهادن چیزی را بر جای. (منتهی الارب). بار نهادن. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). خلاف رفع. (اقرب الموارد).
- وضع حمل؛ نهادن بار. زادن.
- وضع ید؛ خوردن: وضع یده فی الطعام؛ اکله....
وضع
[وُ] (ع مص) بچه آوردن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || در آخر طهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در حال حیض آبستن شدن زن. (المصادر زوزنی). در آخر پاکی آبستن شدن. (تاج المصادر بیهقی). || (اِ) آن بچه که نطفه برای جسم...
وضعاً
[وَ عَنْ] (ع ق) از جهت ترتیب و از حیث نهاد و ساخت و از جهت جای و بنا. (ناظم الاطباء). || از جهت طرز و شیوه. (فرهنگ فارسی معین).
وضع کردن
[وَ کَ دَ] (مص مرکب) ایجاد کردن. اختراع نمودن. قرار دادن. نهادن.
- وضع کردن بیضه؛ تخم نهادن.
|| کاستن. کم کردن. منها کردن.
وضعه
[وَ عَ] (ع مص) ضعه. نهادن. (منتهی الارب). یقال: ضع هذه اللبنه غیر هذه الوضعه؛ یعنی بِنِه این خشت را جز این نهادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِ) نوع و هیأتِ نهادن. (ناظم الاطباء). || موضع و مرکز. (از اقرب الموارد). گویند: ضع اللبنه غیر هذه الوضعه. (از...
وضعه
[وِ عَ] (ع مص) نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِ) موضع و مرکز. (اقرب الموارد). وَضْعه. (اقرب الموارد). رجوع به وَضعه شود.
وضعی
[وَ] (ص نسبی) منسوب به وضع و شکل و طرز. (ناظم الاطباء).
- حرکت وضعی (وضعیه)؛ در مقابل حرکت انتقالی. حرکت بر دور محور خود. (ناظم الاطباء).
- حرکت وضعی زمین؛ گردش زمین است به دور خود در هر بیست وچهار ساعت یک مرتبه.
وضعیت
[وَ عی یَ] (از ع، اِ) طرز استقرار. (فرهنگ فارسی معین). || موقع. موقعیت: وضعیت اجتماعی، وضعیت سیاسی. توضیح اینکه این کلمه را فارسی زبانان از وضع عربی ساخته اند. بعضی این کلمه را غلط پندارند، و غلط نیست. (از یادداشتهای قزوینی).
وضعیه
[وَ عی یَ] (ع ص نسبی) مؤنث وضعی: حرکت وضعیه. رجوع به وضعی شود.
وضف
[وَ] (ع مص) شتاب رفتن: وضف بعیر؛ شتاب رفتن شتر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وضم
[وَ] (ع مص) بر تخته یا بوریا نهادن گوشت را، یا وضم ساختن جهت آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت بر خوان یا بر جایی که گوشت بر وی نهند، نهادن. (تاج المصادر بیهقی). || فرودآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به کسی فرودآمدن. (تاج المصادر...
وضم
[وَ ضَ] (ع اِ) خوانک قصاب. (مهذب الاسماء). تخته و بوریا و مانند آن که بر وی گوشت نهند تا خاک آلود نگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، اوضام، اَوْضِمه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || خوان نان پختن. (مهذب الاسماء). || ترکهم لحماً علی وضم؛ فروافکند...