وصلت
[وَ لَ] (از ع، اِ) پارهء چیزی. (غیاث اللغات). || (اِمص) خویشی و پیوند سببی.(1)پیوند زناشویی. (فرهنگ فارسی معین).
- وصلت افتادن (فتادن)؛ زن و مردی یا دختر و پسری به عقد هم درآمدن. وصلت کردن :
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.سعدی.
- وصلت کردن؛ در تداول، زن دادن به...
وصلت
[وُ لَ] (ع اِمص) پیوند و خویشی و پیوستگی. (غیاث اللغات). رجوع به وَصْله شود.
وصله
[وَ لَ] (ع مص) وصول. رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || رسانیدن. (ناظم الاطباء). || (اِ) علامت همزهء وصل. (محیط المحیط).
وصله
[وُ لَ] (ع اِمص) پیوستگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وُصَل. (منتهی الارب).
وصله
[وَ لَ / لِ] (از ع، اِ) هر چیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند. (فرهنگ فارسی معین). || پارهء جامه و کاغذ و غیره(1). (غیاث اللغات) (آنندراج). پاره و کژنه و لاخه و وژنگ و پینه و درپی. (ناظم الاطباء). درپی و رقعه. (یادداشت مرحوم دهخدا). قطعه....
وصلی
[وَ] (ص نسبی) منسوب به وصل. پیوندی. اتصالی. || مقابل اصلی. || تخته ای از چوب یا مقوا یا لوح و جز آن که کودکان بر آن مشق خط کنند و نوشتن آموزند. (فرهنگ فارسی معین).
وصم
[وَ] (ع اِ) شکاف چوبی بی جدایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || گره چوب. || شکاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ننگ و عار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || عیب. وصمه یکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وصوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)...
وصم
[وَ] (ع مص) به شتاب بستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستن چیزی را به سرعت. (از اقرب الموارد). || شکافتن چوبی بی جدایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || عیب کردن چیزی را. (منتهی الارب) (دهار). شکستن و معیوب کردن. (تاج المصادر بیهقی).
وصم
[وَ صَ] (ع اِ) بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج). مرض. (اقرب الموارد). بیماری و مرض. (ناظم الاطباء).
وصمت
[وَ مَ] (ع اِ) عیب. (غیاث اللغات از بحرالجواهر و صراح اللغه) : ملک از وصمت غدر منزه باشد. (کلیله و دمنه). مباشرت این شغل بر وجهی کند که از وصمت تهمت و سمت ریبت معرا و مبرا باشد. (ترجمهء تاریخ یمینی).
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت
وی دولت تو...
وصمه
[وَ مَ] (ع اِ) یکی وصم. (از منتهی الارب) (آنندراج). عیب. (اقرب الموارد). ننگ و عار و عیب. (ناظم الاطباء). رجوع به وصم و وصمت شود. || سوگند و یمین در معصیت. (ناظم الاطباء). || (اِمص) سستی در بدن. (از اقرب الموارد).
وصمه
[وُ مَ] (ع اِمص) سستی. (منتهی الارب) (آنندراج). سستی و کسالت. (ناظم الاطباء). || (اِ) یک شکاف. (ناظم الاطباء).
وصنه
[وَ نَ] (ع اِ) خرقهء خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). قطعهء خردی از پارچه. (ناظم الاطباء).
وصواص
[وَصْ] (ع اِ) سوراخ پرده به مقدار چشم که بنگرند از وی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || روی بند خرد که دختران بر روی افکنند. (منتهی الارب) (آنندراج). روی بند خرد. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سنگ ریزه ها در میانهء زمین یا در...
وصوب
[وُ] (ع مص) دائم شدن. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامهء جرجانی). پاییدن و ثابت گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): وصب علی الامر وصوباً؛ همیشگی ورزید بر آن و نیکو ایستادگی نمود بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). || مواظبت کردن و نیکو قیام نمودن بر امری. (از اقرب...
وصوص
[وَصْ وَ] (ع اِ) سوراخ پرده و جز آن به مقدار چشم که بنگرند از وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سوراخ روی بند که بدان بنگرند. (مهذب الاسماء). ج، وصاوص. (اقرب الموارد). رجوع به وصواص شود.
وصوصه
[وَصْ وَ صَ] (ع مص) به وصواص نگریستن. (منتهی الارب). از وصواص نگاه کردن. (اقرب الموارد). || چشم گشادن سگ بچه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تنگ بستن زن روی بند خود را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بطوریکه جز چشمهای او پیدا نباشد. (اقرب الموارد). || چشم تنگ...
وصوف
[وُ] (ع مص) به شتاب رفتن شتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وصول
[وُ] (ع مص) وصله. صله. رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر) (ناظم الاطباء) :
گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش
لیکن وصول نیست به گرد سمند او.سعدی.
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول.
حافظ.
-وصول شدن؛ رسیدن. به دست آمدن. حاصل شدن. (ناظم الاطباء).
|| رسیدن به...
وصولات
[وُ] (ع اِ) جِ وصول. (المنجد). رجوع به وصول شود.