وصخ
[وَ صَ] (ع اِ) ریم و چرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لغتی است در وسخ. (ناظم الاطباء). وسخ است با ابدال. (از اقرب الموارد). || (اِمص) ریمناکی و چرکینی. (منتهی الارب) (آنندراج). و فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب).
وصد
[وَ] (ع مص) پاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاییدن در جایی و اقامت کردن در آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ثابت ماندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بافتن. (از اقرب الموارد). رجوع به وَصَد شود.
وصد
[وَ صَ] (ع مص) بافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وصد
[وُ صُ] (ع اِ) جِ وصید، به معنی آستان و پیشگاه سرای. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وصید شود.
وصر
[وِ] (ع اِ) پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عهد. (اقرب الموارد). || عهدنامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || چک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || دستاویز با مهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وصیره. (آنندراج). وَصَرَّه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وصیره و وصره...
وصره
[وَ صَرْ رَ] (ع اِ) وصیره. وِصر. دستاویز با مهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چک. (از اقرب الموارد). رجوع به وِصْر شود. || زمین بلند. (از اقرب الموارد).
وصع
[وَ] (ع اِ) وَصَع. مرغی است خردتر از گنجشک، یا آن صعوه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، وِصْعان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گنجشک ریزه. (منتهی الارب) (آنندراج). || (مص) فراگرفتن و پوشانیدن. (منتهی الارب). و فعل آن از باب فتح آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)....
وصع
[وَ صَ] (ع اِ) وَصْع. مرغی است خردتر از گنجشک، یا آن صعوه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گنجشک کوهی. (مهذب الاسماء). ج، وِصْعان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در حدیث است: ان اسرافیل لیتواضع لله تعالی حتی یصیر کأنه الوصع. || گنجشک ریزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از...
وصعان
[وِ] (ع اِ) جِ وَصْع، و آن مرغی است خردتر از گنجشک، یا صعوه است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وصع شود.
وصعه
[وَ صَ عَ] (ع اِ) دال بره. (زمخشری). رجوع به وصع شود.
وصف
[وَ] (ع مص) میل کردن کره اسب به نیکوخویی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): وصف المهر. || شتاب رفتن. (منتهی الارب). || نشان دادن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). || شرح دادن. (فرهنگ فارسی معین). || صفه. صفت کردن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)....
وصفاء
[وُ صَ] (ع اِ) جِ وصیف، به معنی خدمتگار، غلام باشد یا کنیزک. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وصیف شود.
وصف کردن
[وَ کَ دَ] (مص مرکب)شرح چیزی را دادن. تعریف کردن. (فرهنگ فارسی معین).
وصفنارد
[وَ فِ] (اِخ) دهی است جزو دهستان غار بخش ری شهرستان تهران کنار راه شوسه و راه آهن رباط کریم. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل و سکنهء آن 739 تن است. آب آن از قنات و در بهار از سیل آب کن و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند و...
وصفه
[وَ فَ] (ع مص) بیان کردن طبیب برای مریض آنچه از دارو که باید مریض بدان مداوا و معالجت گردد. (از اقرب الموارد).
وصفی
[وَ] (ص نسبی) منسوب است به وصف. رجوع به وصف شود.
وصفیه
[وَ فی یَ] (ع مص جعلی، اِمص)حال وصف. (از اقرب الموارد). رجوع به وصف شود.
وصل
[وَ] (ع مص، اِمص) ضد هجر. مقابل فراق. رسیدن به محبوب و معشوق :
دلی کاو پر از زوغ هجران بود
در او وصل معشوقه درمان بود.
بوشکور (از گنج بازیافته ص60).
کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نَگْزاید؟دقیقی.
که عاشق طعم وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل.منوچهری.
هوسبازی مکن گر...
وصل
[وِ / وُ] (ع اِ) استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد، یا فراهم آمدنگاه دو استخوان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بندگاه. (مهذب الاسماء). ج، اوصال. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). بندگاه اندام. (بحرالجواهر).
وصل
[وُ صَ] (ع اِ) جِ وُصْله، به معنی پیوستگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وصله شود.