وشوق
[وَ] (اِ) قسمی از دوخت زردوزی. (ناظم الاطباء).
وشول
[وَ] (ع ص) ناقه وشول؛ شترمادهء بسیارشیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِمص) کمیِ دولت و غنا. (منتهی الارب) (آنندراج). کمیِ دولت و غنا و کمیِ بهره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || سستی. (منتهی الارب) (آنندراج).
وشول
[وُ] (ع اِمص) کمیِ دولت و غنا و ثروت. (اقرب الموارد). || (مص) کم گردیدن غنا. (از ناظم الاطباء). سست شدن و نیازمند و فقیر گردیدن. (اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل و رجوع به وشل و وشلان شود.
وشوم
[وُ] (ع اِ) وِشام. جِ وَشْم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند. (منتهی الارب). رجوع به وشم شود. || خط دستهای گاو دشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد).
وشوی
[وَ شَ وی ی] (ع ص نسبی)منسوب است به وشی، و آن نگار جامه است و پرند شمشیر. (منتهی الارب). جامهء نگارین. (ناظم الاطباء). نشان شده و علامت گذاشته شده و نقش شده و نشان دار. (ناظم الاطباء). منسوب است به شیه که در نسبت واو اصلی برمیگردد و آن...
وشه
[وَ شَ / شِ] (اِ) اشه. اشق. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). انغوزه. || یک نوع دارویی دیگر. (ناظم الاطباء).
وشی
[وَشْیْ] (ع مص) شیه. نگارین کردن جامه و آراستن و نیکو نمودن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). نگار کردن بر جامه. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || سخن چینی کردن و سعایت نمودن نزد پادشاه. وشایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || دروغ گفتن و آراستن سخن...
وشی
[وَ / وَشْ شی] (ص نسبی) منسوب به وش، و آن شهری است از ترکستان. (برهان) (آنندراج).
وشی
[وَ / وَشْ شی] (ص نسبی، اِ) از مردم وش. اهل وش. || ساختهء شهر وش. (فرهنگ فارسی معین). || جنسی از جامه های فاخر منسوب به شهر وش. نوعی از جامهء ابریشمی. (غیاث اللغات). قماش لطیفی است که در شهر وش بافند، و به تشدید ثانی هم به نظر...
وشی
[وَ] (حامص) خوبی. خوشی. (فرهنگ فارسی معین).
وشی
[وَ / وَشْ شی] (ص) سرخی و حمرت. (ناظم الاطباء). مؤلف در یادداشتی آرند: لغت نامهء اسدی کلمهء وشی را فارسی گمان برده و گوید وشی سرخ بود. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). لیکن با مراجعه به اغلب فرهنگهای معتبر، روشن شد که این کلمه فارسی نیست و چنین معنائی ندارد...
وشیان
[وَشْ] (اِ) پاداش و مکافات و جزا. (ناظم الاطباء).
وشیج
[وَ] (ع اِ) جِ وشیجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وشیجه شود. || درختی است که از آن نیزه سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || چوب نیزه. (مهذب الاسماء). درختی است که در جبال از سنگ میروید و چوب آن بسیار سخت است و از آن نیزه...
وشیج
[وَ] (معرب، اِ) معرب وشیگ. رجوع به وسنگ و وشیگ شود.
وشیجه
[وَ جَ] (ع اِ) بیخ و ریشهء درخت. ج، وشیج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || پوست درخت خرما که تافته در میان دو چوب بسته بر آن گندم و جز آن دروده از جایی به جایی برند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وشایج. (مهذب الاسماء). ||...
وشیظ
[وَ] (ع ص، اِ) پیروان و نوکران. || مردم درشت خوی و گول. || گروه پراکنده از هر جای و هر جنس که از یک اصل نباشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وشیظه
[وَ ظَ] (ع اِ) پاره ای از استخوان که زاید باشد بر استخوان صمیم. || پاره ای چوب که بدان کاسه را پیوندند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || فرومایگان قوم. گویند: هم وشیظه فی قومهم؛ ای حشو فیهم. (منتهی الارب) (آنندراج). زاید و حشو در قوم. (اقرب...
وشیع
[وَ] (ع اِ) سقف خانه. (اقرب الموارد). || شاخ ریزه ها و فدره که بر سقف و بالای پرواره اندازند و گاهی از آن پرده های جوانب نئین سازند و آن را به گیاه یز بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || آنچه پیرامون باغ نصب کنند از...
وشیعه
[وَ عَ] (ع اِ) خطهای غبار برهم پیچیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || ماشوره. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که بافنده بر آن رشته های رنگین پیچد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). بندک و ماشورهء جولاهه. (مهذب الاسماء). || ماکوی بافنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || نوالهء...
وشیق
[وَ] (ع اِ) وشیقه. گوشت به درازا بریدهء خشک کرده یا گوشت یک جوش قدیدکرده جهت توشه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت یخنی که به سفر برند. (مهذب الاسماء). ج، وشائق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).