وشناد
[وَ] (ص، ق)(1) وسناد. هر چیز بسیار وافر و انبوه. (آنندراج) (برهان).
(1) - مصحف وسناد. (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
وشنان
[وَ / وِ / وُ] (ع اِ) اشنان، و آن گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وشنگ
[وَ شَ] (اِ) میل آهن که بدان پنبه دانه را از پنبه برمی آورند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (اسدی). میل حلاجان. (حاشیهء برهان چ معین از لغت فرس ص309) :
گر بری دست سوی نان دانت
در فراخی و گاه نعمت تنگ
بکنی هر دو چشم خویش از بخل
همچو حلاج دانه را...
وشنگه
[وَ نَ گَ / گِ] (اِ) به معنی وشگنه است که آلت تناسل باشد. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). و به فتح اول و ثانی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). رجوع به وشگنه شود.
وشنوه
[] (اِخ) دهی جزو دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم در 45 هزارگزی جنوب راه شوسهء قم به اصفهان. کوهستانی و سردسیری است. سکنهء آن 1400 تن. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، فندق، گردو، بادام، عسل و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری...
وشنه
[وَ نَ / نِ] (اِ) شیههء اسب. بانگ اسب. (ناظم الاطباء).
وشنه
[وِ نَ / نِ] (اِ) گیاه کنب و شاهدانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
وشنه آب
[وِ نَ / نِ] (اِ مرکب) بنگاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
وشنه لعابی
[وِ نَ / نِ لُ] (اِ مرکب) حلوای کنب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
وشنی
[وَ] (اِ) وسنی. هوو. (فرهنگ فارسی معین). زنی که با زن دیگر در شوهر مشترک باشد. رجوع به وسنی شود.
وشنی
[وَ] (اِ)(1) رنگ سرخ و گلگون. (برهان) (آنندراج). رنگ سرخ که برای قشنگی استعمال میکنند. (ناظم الاطباء).
(1) - مصحف وشی به معنی سرخ. خسروی گفت :
روی وشی وار کن به وشّی ساغر
باغ نگه کن چگونه وشّی وار است.
(حاشیهء برهان چ معین از لغت فرس ص 525 تا 526). رجوع به...
وشواش
[وَشْ] (ع ص) سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مردم سبک. (مهذب الاسماء). || شترمرغ سبک تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). صفت برای مردم و شتر و شترمرغ: رجل وشواش. نعامه و ناقه وشواشه. (اقرب الموارد).
وشواشه
[وَشْ وا شَ] (ع ص) (ناقه...) ناقهء سبک و چست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نعامه وشواشه؛ شترمرغ سبک و چست و تیزرو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وشواش شود.
وشوش
[وَشْ وَ] (ع ص) (رجل...) مرد سبک چست تیزرو. (از اقرب الموارد).
وشوشه
[وَشْ وَ شَ] (ع اِ) سخن شوریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (اِمص) سبکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (مص) اندک دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || سبک و تیزرو گردیدن. (ناظم الاطباء).
وشوشی
[وَشْ وَ شی ی] (ع ص) رجل وشوشی الذراع؛ مرد سبک در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وشوع
[وَ] (ع اِ) گیاه متفرق که در کوه روید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || داروی دردهان ریختنی. (منتهی الارب). دارویی که در میان دهن فروکنند. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). وجور. (بحر الجواهر) (اقرب الموارد). ج، وشوعات.
وشوع
[وُ] (ع اِ) جِ وشع. (منتهی الارب). رجوع به وشع شود.
وشوعات
[وَ] (ع اِ) جِ وشوع. داروهای دردهان ریختنی. (منتهی الارب). رجوع به وَشوع شود.
وشوغ
[وَ] (ع اِ) وشوع. دارویی که در دهان ریزند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وَشوع شود.