وشق
[وَ شَ] (اِ)(1) جانوری است در ترکستان شبیه به روباه، پوست او را پوستین سازند، گویند هرکه پوستین وشق بپوشد از علت بواسیر ایمن باشد. (ناظم الاطباء) (برهان). حیوانی است بسیار کوچکتر از پلنگ، در رنگ و شکل مثل آن و دنبالهء آن کمتر از شبری، و در تنکابن «پلنگ...
وشق
[وُ شُ] (ترکی، اِ) غلام ساده رو. (غیاث اللغات). و ظاهراً مخفف وشاق است. (غیاث اللغات). رجوع به وشاق شود.
وشق
[وُشْ شَ] (معرب، اِ) شلم. نباتی است مانند خیار، و این لغتی است در اشق یا اشه. گیاهی است، معرب است. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به وشه شود.
وشق دار
[وَ شَ] (نف مرکب) سرهنگ سوار بدون ابواب جمعی. وشقی. (ناظم الاطباء).
وشقه
[وَ قَ] (اِخ) شهری است به اندلس. (معجم البلدان) (منتهی الارب). رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 143 و الحلل السندسیه شود.
وشک
[وَ] (ع مص) بشتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وشک
[وُ] (اِ) صمغ نباتی است مانند ترب، و آن را به شیرازی بدران گویند، و معرب آن اشج است، و به عربی اشق خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). رجوع به وشج شود. || به زبان اصفهانی نام درخت عظیمی است بسیار بزرگ از جنس خلاف که به عربی...
وشک
[وَ / وُ] (ع اِمص) شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: عجبت من وشک هذا الامر و وشکان...؛ ای من سرعه ذلک الامر. (مهذب الاسماء).
وشکان
[وَ / وِ / وُ] (ع اِ فعل) سرعت. (از اقرب الموارد). بشتافت. (منتهی الارب). وشکان، ای سرعان. (مهذب الاسماء). رجوع به وشک شود.
- وشکان الامر؛ سرعت آن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وشک دانه
[وُ نَ / نِ] (اِ مرکب) ون را گویند که چتلاقوچ باشد، و آن را به عربی حبه الخضراء خوانند. (برهان)(1) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا). چاتلانقوش که میوهء درخت بنه است. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - حبه الخضراء [ را ] به فارسی بن نامند، و آن بار درخت سقز...
وش کردن
[وَ کَ دَ] (مص مرکب) سره کردن. بی غش ساختن. (فرهنگ فارسی معین) :
عشق بود ار گنج پنهان فی المثل
نقد خود را کرده است وش از ازل.
شاه داعی (از فرهنگ فارسی معین).
وشکردن
[وَ / وِ / وُ کَ دَ] (مص)وشکریدن. واشکردن. وشکلیدن. وشکولیدن. کارها را چست و چابک انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین). به چستی و چالاکی به کمک کسی شتافتن. ساعی و جاهد شدن. جد کردن. کوشیدن. سعی کردن. || محنت کشیدن با جد و جهد. || نیک کار کردن. ||...
وشکرده
[وَ کَ / وُ کِ دَ / دِ] (ص)شخصی را گویند که در کارها تجربهء بسیار داشته باشد و بعد از عاقبت اندیشی شروع در کاری کند، و بعضی گویند که شخصی باشد که کارها را جد و چسبان کند، و به ضم اول و کسر کاف هم گفته اند....
وشکردیدن
[وَ کَ دی دَ] (مص)(1) کاری را چست و چابک و جلد کردن و زود ساختن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
(1) - ظ. صحیح وشکریدن است. (حاشیهء برهان قاطع دکتر معین).
وشکریدن
[وَ / وِ / وُ کَ دَ] (مص) کاری را به جلدی و چابکی کردن و زود ساختن. تیزدستی و چابکی کردن در کاری. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وشکلیدن و وشکردیدن و وشکردن شود.
وشکل
[وِ کِ] (اِ) قوچ را گویند که گوسفند نر است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
وشکله
[وَ کِ / کَ لَ / لِ] (اِ) دانهء انگوری را گویند که از خوشه جدا شده باشد، و به فتح کاف فارسی هم به نظر آمده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
وشکلیدن
[وَ کُ دَ] (مص) مخفف وشکولیدن. جلدی و جلددستی در کارها کردن. (برهان).
وشکلیده
[وَ کُ دَ / دِ] (ن مف) وشکرده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وشکرده شود.
وشکنه
[وَ کُ نَ / نِ] (اِ) آلت تناسل، و کاف آن را مفتوح و بعضی بی واو دانسته اند. ظن غالب آن است که مضموم و کاف عربی باشد زیرا که آلت کردن است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). وشگنه. (برهان). رجوع به وشگنه و شنگه شود.