وحدت
[وَ دَ] (ع مص) یگانه شدن. (غیاث اللغات). || (اِمص) یکتایی. یگانگی. انفراد. (ناظم الاطباء). تنهایی. (ناظم الاطباء) (غیاث) :
مرا آیینهء وحدت نماید صورت عنقا
مرا پروانهء عزلت دهد ملک سلیمانی.
خاقانی.
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنها نشین و محرمی از دودمان مخواه.
خاقانی.
صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح...
وحدت
[وَ دَ] (اِخ) طهماسب قلی خان، از شاعران و از مردم کرمانشاه و از سران ایل کلهر بود و مدت سی سال در تهران به سر برد و به سال 1311 ه . ق. در هفتادسالگی در تهران درگذشت. غزلهای عرفانی دارد و این غزل ازوست:
از یک خروش یارب شب...
وحدت وجود
[وَ دَ تِ وُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) (اصطلاح صوفیه) موجودات را همه یک وجود حق سبحانه و تعالی دانستن و وجود ماسوی را محض اعتبارات شمردن چنانچه موج و حباب و گرداب و قطره و ژاله همه را یک آب پنداشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). یکی از مسائل مهم فلسفی...
وحدت هندوستانی
[وَ دَ تِ هِ] (اِخ)شیخ محمد، از شاعران و از مردم کلکته از اعمال بنگاله و پدرش از قضات آن شهر بود. (ریاض العارفین ص 623، 624).
وحدتی
[وَ دَ] (اِخ) شاعری است که نظم او خالی از حال نیست. این مطلع از اوست:
آفرین بر صانعی کاین نقطهء پرگار اوست.
(مجالس النفایس ص 76 و 251).
وحده
[وَ دَ] (ع مص) وحاده. وحوده. وحود. وحد. حده. تنها و یکتا ماندن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). یکی بودن. (آنندراج). || (اِمص) یگانگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). یکتایی. || تنهایی. (آنندراج). یگانگی و وحدانیت. (مهذب الاسماء). رجوع به وحدت شود.
وحده
[وَ حِ دَ] (ع ص) مؤنث وحد. زن یگانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وحد شود.
وحر
[وَ] (ع اِ) کینه. (منتهی الارب). کینه و حقد. (ناظم الاطباء). || خشم. || غش. (منتهی الارب). غل و غش. (ناظم الاطباء). || تیرگی دل. (منتهی الارب). || وسوسه. (ناظم الاطباء).
وحر
[وَ حَ] (ع اِ) جِ وَحَرَه. رجوع به وحره شود. || (مص) مسموم گردیدن به خوردن چیزی که وحره [ و آن کرمی است ] بر آن گذشته. || وحره افتادن در طعام: وحر الطعام؛ وحره افتادن در طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وحر
[وَ حِ] (ع ص) کینه ور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خشمناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وحره
[وَ حَ رَ] (ع مص) کینه داشتن در دل. || (اِ) جانورکی است چون کریسه یا کرمی است سرخ بر زمین چفسیده بر هر چیز که بگذرد زهرناک سازد آن را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) جنبنده ای است چون کرباسک. (مهذب الاسماء). ج، وَحَر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ||...
وحره
[وَ حِ رَ] (ع ص) امرأه وحره؛ زن سیاه فام حقیر زشت یا سرخ رنگ پستک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وحش
[وَ] (ع مص) جامه از خود انداختن در گریختن به خوف لاحق شدن دشمن. (منتهی الارب). جامهء خود را دور انداختن در گریختن از ترس دشمن. (ناظم الاطباء). || (ص) گرسنه: بات وحشاً؛ گرسنه شب گذاشت. و بتنا اوحاشاً؛ ای جیاعاً. || جانور دشتی. وحشی یکی آن. ج، وحوش. وُحشان....
وحشان
[وَ] (ع ص) (رجل...) غمناک. (منتهی الارب). مرد غمناک. (ناظم الاطباء). ج، وحاشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وحشان
[وُ] (ع ص، اِ) جِ وحش. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || جِ وحیش. (ناظم الاطباء).
وحشت
[وَ شَ] (ع اِمص) تنهایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (بهار عجم) (آنندراج) :
با تو برآمیختنم آرزوست
وز همه کس وحشت و بیگانگی.سعدی.
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.حافظ.
|| ترس. (منتهی الارب) (آنندراج). ترس و بیم و هراس و هول و دهشت. (ناظم الاطباء). و با لفظ...
وحشت بختیاری
[وَ شَ تِ بَ] (اِخ)امام قلی برادر خلیل خان است که شهر خلیل آباد را بنا نهاده بود. این بیت ازوست:
ای غم دوست چنان با تو توان برد بسر
که نه در حوصله گنجی و نه از یاد روی.
(ریاض العارفین ص 262 و 263).
وحشتی
[وَ شَ] (اِخ) از شاعران و از مردم جوشقان از توابع کاشان است. این بیت ازوست:
فرهاد اگر از بیستون گلگون به گردن میبرد
من بیستون را میبرم کارم چو بر گردن فتد.
(مجمع الخواص ص 223).
وحشه
[وَ شَ] (ع اِمص) انقطاع از مردم. خلوت. تنهایی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || برودت و کدورت. (ناظم الاطباء) :کانت بین ابی الصقر اسماعیل بن بلبل و بین ابی العباس... وحشه شدیده لاسباب... (معجم الادباء یاقوت ج2 ص39). خلیفه را با امیر مکه وحشتی افتاده بود. (جهانگشای جوینی). || دوری...
وحشی
[وَ شی ی] (ع ص) واحد وحش. یک جانور دشتی. (منتهی الارب) (السامی) (ناظم الاطباء). جانور صحرایی رمنده از مردم. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
به احسان توان کرد و وحشی به قید.سعدی.
|| غیرمأنوس از انسان و حیوان. (ناظم الاطباء). || مقابل متمدن. بری. بیابانی : اندر حدود...