واهله
[هِ لَ] (ع اِ) وهله. اول از هر چیزی. (از منتهی الارب). اول شی ء. وَهلَه. وَهَلَه. (المنجد). گویند: لقیته اول واهله؛ ای وهله.
واهله
[هِ لَ] (اِخ) نام زن نوح (ع). (آنندراج) (غیاث اللغات) (از لطایف اللغات).
واهلیدن
[هِ دَ] (مص مرکب) وانهادن. واگذاشتن. واهشتن. || فرستادن. (ناظم الاطباء).
واهم
[هَ] (حرف اضافه + اسم) با هم و همدیگر. (آنندراج). با هم. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب) برابر در رسم و روش. || منقبض. چین دار. مجعد. پیچیده شده. || خم. کج. || آماده. || با حشم و خدم. || (اِ) حیوان کوچکی که شغور نیز گویند. (ناظم...
واهم
[هِ] (ع ص) آنکه اندیشه می کند و می پندارد و خیال می کند. (ناظم الاطباء). وهم کننده.
واهم آمدن
[هَ مَ دَ] (مص مرکب)تقبض. (زوزنی). فراهم آمدن. جمع شدن. (ناظم الاطباء). || انزوا. (تاج المصادر بیهقی). || غارت شدن. (ناظم الاطباء).
واهم آوردن
[هَ وَ دَ] (مص مرکب) ضم. تکنیع. (تاج المصادربیهقی). گرد کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا): عسیل؛ جاروب عطار که آنچه بصلایه سایند بدان واهم آورند. (السامی).
واهماً
[هِ مَنْ] (ع ق) سهواً. (ناظم الاطباء). از روی سهو.
واهم پیوستن
[هَ پَیْ / پِیْ وَ تَ](مص مرکب) ائتلاف. تألف.
واهم جسته
[هَ جَ تَ / تِ] (ن مف مرکب)باهم دیگر جسته و کج شده و تاب داده شده. (ناظم الاطباء).
واهمه
[هِ مَ] (ع ص، اِ) قوهء وهم. قوهء وهمه. (از المنجد). واهمه یا وهم یکی از حواس خمسهء باطنی است و علمای نفس در قدیم گفته اند: کار او آن است که چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ به نفس می نماید خواه آن معانی را در خارج صورتی...
واهمه پرست
[هِ مَ / مِ پَ رَ] (نف مرکب)آدم خیالی و بدگمان و سوءظن دار. (از ناظم الاطباء).
واهمه داشتن
[هِ مَ / مِ تَ] (مص مرکب)خائف بودن. ترسان بودن. ترس و بیم داشتن.
واهمه کردن
[هِ مَ / مِ کَ دَ] (مص مرکب) بیم کردن. ترسیدن. اندیشهء ترس کردن. (ناظم الاطباء).
واهن
[هِ] (ع ص) سست. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). واهی. (مهذب الاسماء): رجل واهن؛ ضعیف لابطش عنده. (اقرب الموارد). ج، وهن. سست در عمل و در کار. (ناظم الاطباء). || (اِ) عرق مستبطن حبل العاتق الی الکتف و ربما وجع صاحبه و عرته الواهنه. (اقرب...
واهنه
[هِ نَ] (ع ص) تأنیث واهن، به معنی زن سست و ضعیف. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به واهن شود. || (اِ) زیرترین اضلاع. (بحر الجواهر). پهلوی زیرین. (مهذب الاسماء). استخوان کوتاه پهلو. || مهرهء گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهره ای...
واه واه
(صوت مرکب) در تداول، کلمه ای است برای نمودن تعجب به طور استهزاء. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنندراج ذیل واه و وی آرد: کلمهء استلذاذ و کلمهء تحریک به استلذاذ است و معنی آن در فارسی چه خوش! کذا فی کنزاللغه، فارسیان بدین معنی واه واه به تکرار و وه وه...
واهی
(ع ص) سست. (غیاث اللغات) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار). واهن. (مهذب الاسماء). ضعیف. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تدبیری دیگر ساختند در برانداختن خوارزمشاه التونتاش سخت واهی و سست و زفت. (تاریخ بیهقی ص87).
قبه ای برساختستی از حباب
آخر آن خیمه ست بس واهی طناب.
مولوی. (مثنوی چ نیکلسون دفتر4 ص 375)
- واهی...
واهی العری
[هِلْ عُ را] (ع ص مرکب)دستاویز سست. (غیاث اللغات) (آنندراج).
واهیه
[یَ] (ع ص) سست. (آنندراج). || از هم افتاده. (غیاث اللغات). || دریده. (آنندراج). || تأنیث واه به معنی هرچیز مسترخی. (از منتهی الارب). تأنیث واهی است. رجوع به واهی شود.