وای
(صوت) شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و اندوه و درد و بیماری. (از فرهنگ فارسی معین). ویل. (ترجمان القرآن). علامت اظهار درد و ترس. سخنی است که در موقع درد گویند. کلمهء وجع. آوخ. آوه. واه. ویح. واویلاه. تعساً. والهفاه. دریغا. دردا. حسرتا. (یادداشت مرحوم دهخدا)....
وای
(اِ) در پهلوی vay به معنی هوا. رجوع شود به ایران در زمان ساسانیان، کریستن سن ص177 و حواشی آن. رجوع به اندروا شود.
وای
(اِ) بر وزن لای، چاهی را گویند که زینه پایه ها بر آن ساخته باشند تا به آسانی به ته رفته آب بردارند.(1) || کلب بری است. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ص) گمراه. (از آنندراج) (از برهان). || (پسوند) مزید مؤخر امکنه نظیر استوروای کفشگر. استوروای گیل. (از یادداشت های...
وأی
[وَءْیْ] (ع مص) وعده کردن. || ضامن و پذرفتار گردیدن. || (اِ) عدد و شمار از مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || وعده. (اقرب الموارد).
وأی
[وَ أَی] (ع ص) سخت شتاب و تیزرو از گورخر و اسب و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
وئی
[وَ] (اِخ)(1) از بلاد اتروریا و در سه فرسنگی روم بوده است. مردم این شهر غالباً با رومیان در جنگ بوده اند و عاقبت در 395 ق. م. کامیلیوس سردار رومی پس از ده سال محاصره آن شهر را گرفته جمعی از مردم روم را بدانجا انتقال داد. (تمدن قدیم...
وایا
(ص، اِ) مراد و مقصد و حاجت و ضروری. (برهان). بایسته. دروا. دربایست. محتاج الیه. وایه. بایا. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گاه و بیگاه راعی جودت
زایران را روا کند وایا.
شهاب الدین (از سروری).
ملک را ز حرزی که وایا بود
نکوتر دعای رعایا بود.
امیرخسرو (از سروری).
رشته ای زآن نمط که وایا بود
خود...
وایافتن
[تَ] (مص مرکب) بازیافتن. (یادداشت های مرحوم دهخدا). دریافتن و ادراک نمودن. (از آنندراج) :
گفتا خرم از میانه گم بود
وایافتنش به اشتلم بود.نظامی.
این رشته قضا نه آن چنان تافت
کو را سررشته واتوان یافت.نظامی.
ز خلق آن چنان برد پیوند را
که سگ وانیابد خداوند را.نظامی.
وایاوای
(اِ مرکب) شور و غوغای واقعه زدگان را گویند. (از برهان). به وزن هایاهای به معنی آه و ناله و نوحه به خلاف هایاهای که به معنی شور و شر و نعره و فریادست. (انجمن آرای ناصری). آه و ناله و فریاد. نوحه. بکاء. (از یادداشت های مرحوم دهخدا).
وئیبه
[وَ بَ] (ع ص) دیگ دورتگ. (از آنندراج) (از منتهی الارب).
وایج
(1) [یِ] (اِ) چوب بندی و چفتی را گویند که بجهت تاک انگور سازند. (از آنندراج) (از برهان). واییج. رجوع به واییج شود.
(1) - مرحوم دهخدا در یادداشتی آورده اند: «آیا مصحّف وادیج نیست؟».
وایچ
[یِ] (اِ) واییچ. چفت و چوب بندی تاک انگور. (برهان).
وئید
[وَ] (ع ص) دخترک زنده در گور کرده. وئیده. موؤده || (اِ) آواز یا بانگ بلند درشت. || هدیر شتر. || آهستگی. درنگی. (منتهی الارب) (آنندراج).
وئیده
[وَ دَ] (ع ص) رجوع به وئید شود.
وایزک
[یِ زَ] (اِ) شرارهء آتش(1). (شعوری، ج2، ص416).
(1) - چنین است در فرهنگ شعوری و ظاهراً واو جزو اصلی کلمه نیست. در برهان قاطع کلمه های آبید، ابیز، آیژ، آیژک به همین معنی آمده است. رجوع شود به ذیل ابیز در برهان قاطع چ معین.
وایست
[یَ / یِ] (ص، اِ) بایست و ضروری. (از آنندراج) (از انجمن آرا). وایا. حاجت و مراد و مقصد و ضروری. (از برهان). چیزهای بایستی. دروایست. دربایست. مایحتاج. (از یادداشت های مرحوم دهخدا) :
که گر گردد در وایست بازم
نیاید تا ابد دیگر فرازم.عطار.
وئیصه
[وَ صَ] (ع اِ) گروه و مردم. (منتهی الارب) (از آنندراج).
وایقان
(اِخ) دهی از دهستان خانیهء بخش شبستر شهرستان تبریز، شش کیلومتری جنوب شبستر، چهارکیلومتری شوسهء صوفیان و سلماس. جلگه ای و هوای آن معتدل است. دارای 2800 تن سکنهء شیعه. آب آن از چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری...
وایقان آئینه لو
[نَ] (اِخ) دهی است جزو دهستان میشه پارهء بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 20هزارگزی شوسهء اهر به کلیبر، دارای 392 تن سکنه است. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج4 شود.
وایقان مقدس
[مُ قَدْ دَ] (اِخ) دهی است جزو دهستان میشه پارهء بخش کلیبر شهرستان اهر، دارای 137 تن سکنه است. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج4 شود.