وامگزاری
[گُ] (حامص مرکب) عمل وام گزار. رجوع به وامگزار شود.
وأمه
[وَ ءَ مَ] (ع ص) مردی که کار و نقل و حکایت کار دیگری کند. (آنندراج). الذی یعمل کما یصنع غیره فیحکیه. (المنجد).
وامی
(ص نسبی) از: وام + ی (نسبت) . (حاشیهء برهان قاطع چ معین). قرض دار. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وام دار. مدیون. || درمانده. (لغت فرس اسدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ خطی) (جهانگیری). عاجز. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بدبخت. (ناظم الاطباء) :
اِسته و غامی شدم ز درد...
وامیار
(ص مرکب) غریم. (یادداشت مرحوم دهخدا): عاد ظالم هارب من غریم؛ مردی نباشد که از وامیار بگریخته باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص26).
وان
(پسوند) بان. (حاشیهء برهان چ معین). به معنی محافظت و نگاهبانی. || نگهبان. نگاهدارنده. حارس. و محافظت کننده. همچو گله وان و دشتوان و فیلوان و امثال آن، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان قاطع). حافظ. نگاهبان. (انجمن آرا). || شبه. مانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). نظیر....
وان
(روسی، اِ) ظرف بزرگ فلزی یا چینی که در حمام نصب کنند و در آن بدن را شستشو دهند. (از فرهنگ فارسی معین).
وان
(اِخ) نام شهری است در ترکیه، واقع در فلات ارمنستان در ساحل شرقی دریاچهء وان. (دائره المعارف اسلامی از حاشیهء برهان). نام ولایتی از ملک آذربایجان. (جهانگیری). نام شهری است از ولایت شروان. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). شهری است از اقلیم چهارم به جزیره نزدیک بوسطان و بعضی آن را...
وان
(اِخ) دریاچه ای است به آسیای صغیر. بحیرهء ارجیش. بحیرهء طِریخ (به مناسبت ماهی طِریخ که در آنجا بسیار است) .
وأن
[وَءْنْ] (ع ص) پهن. عریض. (از منتهی الارب). هر چیز عریض. (از اقرب الموارد). || مرد پهن تن. (منتهی الارب). رجل عریض. و هی وأنه. (اقرب الموارد).
وانج
[نْ / نِ](1) (اِ) غله ای است که آن را به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). عدس. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (فرهنگ خطی). نسک. (جهانگیری).
(1) - در برهان و جهانگیری و آنندراج به سکون سوم [ نْ ] آمده است و در ناظم الاطباء به کسر سوم [ نِ...
وانساز
(اِ) پرگار. وانسازه. (ناظم الاطباء).
وانسازه
[زِ] (اِ) وانساز. پرگار. (ناظم الاطباء).
وانشاندن
[نِ دَ] (مص مرکب)فرونشاندن.
- چراغ وانشاندن؛ خاموش کردن چراغ. کشتن چراغ :
سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان.
سعدی.
وانشستن
[نِ شَ تَ] (مص مرکب)بازنشستن. || پائین نشستن. (ناظم الاطباء).
وانفسا
[نَ] (ع صوت مرکب) کلمهء افسوس؛ یعنی ای دریغا و ای دریغ از من. (ناظم الاطباء).
- روز وانفسا؛ روز قیامت. روزی که کسی از خویشتن خود به دیگری نمی پردازد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- روزگار وانفسا؛ کنایه از روز قیامت. (ناظم الاطباء).
- || آنگاه که هرکس به فکر خویش است و...
وانفساه
[نَ] (ع صوت مرکب) وانفسا. رجوع به مدخل قبل شود.
- وانفساه گفتن؛ تلهیف. (از منتهی الارب).
وانک
[نِ] (ع ص) مرغ بر خایه نشسته. (منتهی الارب) (آنندراج). واکن. (اقرب الموارد). مرغ تخم در زیر گرفته. مقلوب واکن است. (ناظم الاطباء).
وانکونتن
[نِ نِ تَ] (هزوارش، مص) به لغت زند و پازند به معنی گرفتن باشد.(1) (برهان قاطع) (آنندراج).
(1) - مصحف هزوارش vadonitan، vadonetan، vagontan، پهلوی griftan(گرفتن). (از حاشیهء برهان قاطع چ معین).
وانگرستن
[نِ گَ رِ تَ] (مص مرکب) پس دیدن. (آنندراج) || التفات. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || بغور تمام نگرستن چیزی را. (آنندراج).
وانگریستن
[نِ گَ تَ] (مص مرکب)بازنگریستن. به دقت نگریستن. (ناظم الاطباء).