واکسی
(ص نسبی) کسی که با مزد به کفش واکس می زند. (فرهنگ نظام). یرندج یعنی آن که کفش را به رنگ سیاه رنگ می کند. (ناظم الاطباء). که کفش را واکس زند. که شغل او واکس زدن کفش مردم است. واکس زن. || (اِ مرکب) جای واکس زدن. محل کسب...
واکسیناسیون
[یُنْ] (فرانسوی، اِ)(1)مایه زنی. (لغات فرهنگستان). واکسن کوبی. واکسن زدن. مایه کوبی. رجوع به واکسن شود.
(1) - Vaccination.
واکشادن
[کُ دَ] (مص مرکب) گشودن. مفتوح کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشادن شود.
واکشاده
[کُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) باز. مفتوح. (ناظم الاطباء).
- واکشاده در سخن؛ آزاد در سخن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشاده شود.
|| جای هموار. دشت. (ناظم الاطباء).
واکشتن
[کُ تَ] (مص مرکب) کشتن کسی را در مبادله. (آنندراج). کشتن در بازگشت. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس).
واکشودن
[کُ دَ] (مص مرکب)بازگشودن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشودن شود.
واکشیدن
[کَ / کِ دَ] (مص مرکب)بازکشیدن. (ناظم الاطباء). || دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن :
سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی
گردید خضر هر که...
واکظ
[کِ] (ع ص) راننده. دفع کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از وکظ است. رجوع به وکظ شود.
واکفتیدن
[کَ دَ] (مص مرکب) مؤلف چراغ هدایت در ذیل ترکیب «آب شکستن در گلو» آرد: به معنی گره شدن آب است در گلو. و از بعضی لغات مروی است که به فارسی آن را واکفتیدن [ به کاف تازی ] نیز گویند. رجوع به واکفیدن شود.
واکفیدن
[کَ دَ] (مص مرکب) چاک دادن و شکافتن میوه های رسیده و جز آن. (ناظم الاطباء). شکافتن. کفته شدن. شکافتن و ترکیدن پوست میوه :
تا گلستانشان سوی تو بشکفد
میوه های پخته بر خود واکفد.مولوی.
ز آنکه چون مغزش درآکند و رسید
پوست ها شد بس رقیق و واکفید.مولوی.
واکفیدن
[کُ دَ] (مص مرکب) آب در گلو شکستن. (یادداشت مؤلف). رجوع به واکفتیدن شود.
واکل
[کِ] (ع ص) فرس واکل؛ اسب که بر صاحب خود اعتماد کند در دویدن و محتاج ضرب باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب تنبل که در دویدن محتاج به تازیانه باشد و تا تازیانه نخورد ندود. (ناظم الاطباء). ستوری که در رفتن سستی کند. (از اقرب الموارد).
واکن
[کِ] (ع ص) نشسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جالس. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || پرندهء نشسته بر دیوار یا چوب یا درخت. (از اقرب الموارد). || مرغ بیضه در زیر گرفته. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغ تخم در زیر گرفته. (ناظم الاطباء). ج، وُکون.
واکن
[کُ] (نف مرکب) واکننده. بازکننده. گشاینده. || (اِ مرکب) ابزار باز کردن در قوطی و بطری و امثال آن.
- در بطری واکن؛ آلت باز کردن در بطری.
واکندن
[کَ دَ] (مص مرکب) عیار. معایره. معاوره. مطابق کردن قپانی که درست نباشد با قپانی درست تا عیب آن رفع شود. (یادداشت مؤلف). وزنه یا پیمانه ای را که وزن یا گنجایشش معلوم نیست با وزنه یا پیمانهء درست معلومی سنجیدن: واکندن ترازوها، واکندن سنگ ها.
واکنش
[کُ نِ] (اِمص مرکب)(1)عکس العمل. انفعال. (لغات فرهنگستان). مقابل کنش.
.
(فرانسوی)
(1) - Reaction
واکن کردن
[کَ کَ دَ] (مص مرکب)واکندن. عیار. معایره. (یادداشت مؤلف). رجوع به واکندن شود.
واکنه
[کِ نَ] (ع ص) تأنیث واکن است. رجوع به واکِن شود.
واکوشیدن
[دَ] (مص مرکب) تعالج. مروسیدن. معالجت. مساجات. مساجاه. (یادداشت مؤلف).
- با کسی یا چیزی واکوشیدن؛ ممارست. مزاوله. معالجه. (یادداشت مؤلف): منازعه و نزاع؛ با کسی در چیزی واکوشیدن. احتکاک؛ با کسی واکوشیدن. (زوزنی).
واکوفتن
[تَ] (مص مرکب) بازکوفتن. (ناظم الاطباء).
- با هم واکوفتن؛ به روی یکدیگر کوفتن. (ناظم الاطباء).
- به هم واکوفتن؛ مصادمه. اصطفاق. تصادم. اضطراب. (از زوزنی).