هیمره
[هَ مَ رَ] (ع ص) گنده پیر فانیه. (منتهی الارب) (آنندراج). العجوز الفانیه. (اقرب الموارد).
هی مری
[] (ترکی، اِ) لفظ ترکی است از الفاظ بارگیر که ترکان در مخاطبات خود آرند. (غیاث اللغات) (آنندراج).
هیمغ
[هَ مَ] (ع اِ) درخت مغد. (منتهی الارب) (آنندراج). شجره المَغد. (اقرب الموارد).
هیمنه
[هَ مَ نَ] (ع مص) آمین گفتن. || بال گستردن طایر بر بچهء خود. || نگاهبان و رقیب گردیدن بر چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || (اِ) در تداول، شکوه و وقار و مهابت که از بزرگی و عظمت کسی در دل افتد. (یادداشت مؤلف).
هیمه
[هَ / هِ مَ / مِ] (اِ) گوشتابه. (برهان). رجوع به مدخل بعد شود.
هیمه
[مَ / مِ / هَ / هِ مَ / مِ] (اِ) هیزم سوختنی. (برهان). هیزم سوختنی و به فتح نیز آمده است. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
در او آتشی روشن افروخته
بر او هیمه خروارها سوخته.نظامی.
در او ده پانزده من عود چون مشک
بسوزاندی بجای هیمهء خشک.نظامی.
گر هیمه عود گردد و گر سنگ...
هیمی
[هَ ما] (ع ص) مؤنث هیمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). شتر مبتلا به هیام. (از اقرب الموارد). رجوع به هیمان شود.
هیمیا
(اِ) علم طلسم است. (غیاث اللغات). یکی از علوم خفیه است. (یادداشت مؤلف). رجوع به هیماء شود.
هین
[هَ] (ع ص) نرم. || آسان. || سبک. (منتهی الارب).
هین
[هَیْ یِ / هَ یِ] (ع ص) نرم و آسان. (منتهی الارب). سهل. (اقرب الموارد). || ضعیف و ذلیل. (اقرب الموارد). سست و خوار. || سبک. (منتهی الارب).
هین
(صوت) کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش. (انجمن آرا) (آنندراج). کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که در محل تأکید و امر گویند یعنی زود باش و بشتاب. (برهان). شتاب فرمودن است. (لغت نامهء اسدی) :
از کوهسار دوش به رنگ...
هین
(صوت) آوازی که بدان خر را زجر کنند :
هان و هینش کنم از حکمت زیرا خر
بازگردد ز ره گمره به هان و هین.
ناصرخسرو.
- هین و هی؛ حکایت صوت بازداشتن و منع کردن کسی یا چیزی از حرکت :
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی.
منوچهری.
هین
(اِ) سیل. سیلاب. (فرهنگ اسدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین.دقیقی.
هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی.
منوچهری.
- هین آمدن؛ سیل آمدن. سیل جاری شدن.
- هین گرفتن؛ سیل گرفتن. در سیل فرورفتن. غرقه شدن...
هین
(اِخ) دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه. دارای 132 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
هین آباد
(اِخ) دهی است جزء دهستان دهیکلهء بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 447 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هینام
[هَ] (ع اِ) هینوم. سخنی که فهمیده نشود. (منتهی الارب) (آنندراج).
هیناهین
(اِ مرکب) شتابزدگی. (صحاح الفرس). عجله. تعجیل. (برهان). شتاب در شتاب. (آنندراج) (انجمن آرا) :
بکند رخنه نظم حال مرا
در چنین گیر و دار و هیناهین.
انوری (از آنندراج) (انجمن آرا).
هیند
[یَ] (فعل) صورتی و تلفظی محلی از کلمهء هستند :
گفت یارب گر تو را خاصان هیند
که مبارک دعوت و فرخ پیند.مولوی.
هیند
(اِخ) هند است که هندوستان باشد. (آنندراج) (برهان). رجوع به هندوستان شود.
هینم
[هَ نَ] (ع اِ) پنبه. (منتهی الارب) (آنندراج).