آویزه بند
[زَ / زِ بَ] (نف مرکب)آویزه بندنده. آویزه بسته :
چو گوش خدیو از لاَلیّ پند
شد از روی اخلاص آویزه بند.هاتفی.
|| (اِ مرکب) بندی که رویان (جنین) دانه را بجفت متصل کند. (فرهنگستان).
آویژگان
[ژَ / ژِ] (اِ) جِ آویژه. ویژگان. خواص. || مجازاً، دلبران. معشوقان.
آویژه
[ژَ / ژِ] (ص، اِ) ویژه. خاص. خالص. بَحْت. || مجازاً، دلبر. معشوق. || آویزه. پاکیزه. || شراب انگوری.
آوی سبرون
[سِ رُنْ] (اِخ)(1) محرّف ابن جبرول، نزد اروپائیان.
(1) - Avicebron. Avencebrol.
آویسن
[سِ] (اِخ)(1) محرَّف ابن سینا نزد مردم اروپا.
, Avicenna(املای فرانسوی)
(1)
Avicenne
.(املای انگلیسی)
آویشن
[شَ] (اِ) صعتر. سعتر. آویشه. آویش. اوشه. اوشن. یوشن. پودنهء برّی. پودینهء صحرائی. پودنهء کوهی.(1) زلف شاهدان :
چه کنی دنیا بی دین و خرد زیراک
خوش نباشد بی نان ترّه و آویشن.
ناصرخسرو.
اکنون نچرد گوزن در صحرا
جز سنبل و کرویا و آویشن.ناصرخسرو.
(1) - و اینکه بعض فرهنگ نویسان آن را بکاکوتی و...
آویشنه
[شَ نَ / نِ] (اِ) آویشن.
آویشه
[شَ / شِ] (اِ) آویشن. سعتر :
آویشه خوری چو نیم مثقال
بیرون برد از تن تو بلغم
نیکو بود از برای معده
قوت یابد از او جگر هم
فارغ کندت ز درد سینه
تشویش سپرز را کند کم.یوسفی طبیب.
آه
(صوت، اِ) آوازیست که برای نمودن درد و رنج و الم و اسف و تلهف و اندوه از سینه برآرند. آوَه. آوخ. وای. آخ. اَه. دردا. افسوس. || باد. باد سرد. دم سرد :
آه از این جور بد، زمانهء شوم
همه شادیّ او غمان آمیغ.رودکی.
چو بهرام گفت آه مردم، ز راه
برفتند...
آه
(اِخ) نام قریه ای بناحیهء دماوند، و آبهای معدنی بسیار بدانجا هست.
آه
(ع پسوند) اه. حرفی است که در آخر بعض کلمات درآید و حکایت از حسرت و تألم و استغاثه و توجع کند. و در این صورت در اول کلمه نیز «وا» درآرند: وادیناه. واحمزتاه. وامحمداه. وااسلاماه. واشریعتاه. واشنعتاه. وافضیحتاه. واحسرتاه. واقِلَّهَ صبراه. واویلاه. و بجای آه گاهی، آ (ا) نیز...
آهار
(اِ) چیزی از نشاسته یا کتیرا یا صمغ و یا لعاب خطمی و مانند آن که جامه و کاغذ و جز آن را بدان آغارند تا شخّ و محکم شود یا صیقل و مهره گیرد. شو. شوی. شوربا. پَت. خورش. آش. آش جامه. پالوده. بَت. آهر. تانه. بخیر. آغار. لعاب....
آهار
(اِخ) نام گردنه ای میان شهرستانک و رودبار در ایالت تهران. || نام دره ای در ناحیهء رودبار طهران و نام قریه ای در آن درّه در نزدیک قریهء اوشان، و در این دره معادن سنگ گچ فراوانست. || نام یکی از آب راهه های جاجرود که در اوشان بجاجرود...
آهاردار
(نف مرکب) آهارزده. آهارکرده: کاغذ آهاردار. چلوار آهاردار.
آهاردن
[دَ] (مص) آهار زدن. آهار کردن.
آهار زدن
[زَ دَ] (مص مرکب) آهاردن.
آهار کردن
[کَ دَ] (مص مرکب)آهاردن.
آهارمهره
[مُ رَ / رِ] (اِ مرکب) عمل آهار زدن و سپس با مهره روشن و صیقلی کردن: کاغذ آهارمهره دار. و فعل آن آهارمهره کردن و آهارمهره زدن است. ترزیز.
آهاریدن
[دَ] (مص) آهاردن. آهار زدن.
آهازیدن
[دَ] (مص) در فرهنگها این کلمه را به معنی آختن و آهختن و آهیختن و آهنجیدن آورده اند. صاحب برهان قاطع گوید: آهازیده به معنی کشیده باشد خواه قد کشیده باشد و خواه شمشیر کشیده و خواه تنگ اسب و امثال آن، و عمارتهای طولانی را نیز گویند - انتهی....