آورد و برد
[وَ دُ بُ] (ترکیب عطفی، اِمص مرکب) عمل پیاپی آوردن و بردن.
آورده
[وَ دَ / دِ] (ن مف) بحاصل کرده. ابداع کرده :
وی باد صبا اینهمه آوردهء تست.
سراج قمری.
آوردیدن
[وَ دی دَ] (مص) حمله کردن. جنگ آوری. (برهان). رزم دادن. نبرد. حرب و مجادله کردن.
آوررئس
[وِرْ رُ ءِ] (اِخ)(1) مُحرَّف ابن رشد، نزد مردم اروپا.
(1) - Averroes (-es). Averrhoes (-es).
آورطی
[وُ] (از یونانی، اِ) رجوع به آورتی شود.
آورک
[وَ رَ] (اِ) تاب. اَورک. و آن طنابی است دو سوی آن بر بالائی استوار کرده که بر آن نشسته در هوا آیند و روند.
آورنجن
[وَ رَ جَ] (اِ) آبرنجن. برنجن.
- پای آورنجن؛ پاآبرنجن. خدمه. خلخال.
- دست آورنجن؛ دست آبرنجن. دست برنجن. دست بند. سِوار. جباره.
آورند
[رَ] (اِ) اورند. اروند. مکر و فریب و حیله. آرنگ. رجوع به اَورند و اروند شود.
آورند
[رَ] (اِخ) دجلهء بغداد. || رود نیل. (برهان).
آورنده
[وَ رَ دَ / دِ] (نف) آنکه آورد.
آورود کردن
[کَ دَ] (مص مرکب)آورید کردن. ارید کردن. اُرود کردن. رود کردن. روده کردن. رجوع به آورید کردن شود.
آوره
[رَ / رِ] (اِ) اَبرَه. ظهاره.
آوره
[رَهْ] (اِ مرکب) آبراهه. گذرگاه آب. معبر آب.
آوری
[وَ] (ص نسبی) موقن. مؤمن. معتقد. صاحب یقین. گرویده :
کسی کو بمحشر بود آوری
ندارد بکس کینه و داوری.ابوشکور.
|| یقین و درست. (صحاح الفرس). || (ق) بی خلاف. بالقطع :
مردمان هموار دانند، آوری
کز نهان من تو خود آگه تری (کذا).رودکی.
یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بر شاه رفت، آوری
وزآن پس یکی چاره...
آوری
[وَ] (حامص) در استخوان آوری، بارآوری، بخت آوری، بیخ آوری، تناوری، جان آوری، خارآوری، خط آوری، دل آوری، دنبه آوری، دین آوری، ریش آوری، زبان آوری، زورآوری، سروآوری، سودآوری، شتاب آوری، کین آوری، گندآوری و نظائر آن به معنی آوردن و آوریدن باشد :
میان را ببستی بکین آوری
بایران نکردی کسی...
آورید کردن
[کَ دَ] (مص مرکب)(شاید از: آب + رُفت) آورود کردن. اُرید کردن. رود کردن. روده کردن. تمام برکندن پَر مرغ کشته. || در آب جوشان نهادن حیوانی کشته تا پر یا پشم آن را آسان توان باز کردن.
آوریدن
[وَ دَ] (مص) آوردن، مقابل بردن :
به پیش آوریدند آهنگران
غل و بند و زنجیرهای گران.فردوسی.
سپهبد هر آنجا که بد موبدی...
ز کشور به نزدیک خویش آورید
بگفت آن جگرخسته خوابی که دید.
فردوسی.
بشد تیز نعمان صد اسب آورید
ز اسبان جنگ آوران برگزید.فردوسی.
ز دینار با هر یکی سی هزار
نثار آوریده بر شهریار.فردوسی.
نثار آورید او...
آوریز
(اِ مرکب) آبریز.
آوشن
[شَ] (اِ) آویشن. اَوشن. یَوشن. سَعتر. و اینکه بعض فرهنگ نویسان کاکوتی را مرادف دیگر این کلمه آورده اند غلط است، چه کاکوتی گیاه دیگری است.
آوکان
(اِخ) نام سرداری از سپاه فریدون :
سپهدارشان قارن کاوگان
به پیش سپه اندرون آوکان.فردوسی.