آهازیده
[دَ / دِ] (ن مف / نف) رجوع به آهازیدن شود.
آهال
(ع اِ) جِ اَهل.
آهان
(صوت) در تداول اطفال و زنان، آری. نعم.
آهای
(صوت) در تداول عامّه، حرف ندا و گاه علامت تحذیر است.
آهبنیابه
[هَ بَنْ بَ / بِ] (اِ) خمیازه. آسا. دهان دره. تثاءُب.
آهبه
[هِ بَ] (ع اِ) جِ اِهاب. پوستهای ناپیراسته.
آهتن
[تَ] (مص) صورتی از آختن و آهختن.
آهته
[تَ / تِ] (ن مف) آهِخته.
آهختن
[هِ تَ] (مص) آهیختن. آختن. لنجیدن. آهنجیدن. کشیدن. برکشیدن. بیرون کردن. بیرون آوردن. برآوردن. بیرون کشیدن. تشهیر. سَلّ :
ز آهختن تیغها از غلاف
کُهِ قاف را در دل افتاد کاف.فردوسی.
گرش بر فریدون بدی تاختن
امانش ندادی به تیغ آختن.فردوسی.
خدنگی که پیکان او ده ستیر
ز ترکش برآهخت گُرد دلیر.فردوسی.
طبیب تست حکیم و تو...
آهخته
[هِ تَ / تِ] (ن مف) آهیخته. آخته. آهنجیده. لنجیده. برکشیده. کشیده. بیرون کرده. برآورده. مسلول. مُشهَّر. افراخته. افراشته :
رزبان برزد سوی رز گامی را
غرضی را و مرادی را، کامی را
برگرفت از لب رف [ آنگه ] جامی را
بر لب جام نگاریده غلامی را
داده در دستش آهخته حسامی را
بر دگر...
آهر
[هَ] (اِ) آهار، در تمام معنی های آن.
آهر
[هَ] (اِخ) نام شهری کوچک است و هوایش سرد است و آبش از رودی که بدانجا منسوب است از جبال اشکنبر برمیخیزد و از عیون و قنوات نیز آب دارد. حاصلش غلّه و اندک میوه بود و مردمش شافعی مذهبند و حقوق دیوانیش به تمغا مقرر است و ولایتش قریب...
آهرامن
[مَ] (اِخ) آهریمن. اهریمن. آهرمن.
آهردار
[هَ] (نف مرکب) آهاردار.
آهردن
[هَ دَ] (مص) آهاردن.
آهرکرده
[هَ کَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)آهرزده. آهارزده.
آهرمن
[هِ مَ] (اِخ) اَهرمَن. اهریمن. دیو. مقابل یزدان. فاعل شر. ظلمت :
آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست
وآنکجا بودش خجسته مهر، آهرمن گرای.
دقیقی.
بروز معرکه بانگشت اگر پدید آید
بچشم برکند از دور کیک آهرمن.منجیک.
روانم نباید که آرد منی
بد اندیشد و کیش آهرمنی.فردوسی.
گرت دل نه با رای آهرمن است
سوی آز...
آهرمنی
[هِ مَ] (ص نسبی) منسوب به آهرمن.
- کلمات آهرمنی؛ کلمات زشت و نیز آن کلمات که بجای کلمه های خوب آرند بقصد ایذاء و تخفیف و اهانت، مانند درائیدن و لاییدن به معنی گفتن. ترکیدن، بجای زادن. تمرگیدن، بجای نشستن یا خفتن. کپیدن و کپهء مرگش را گذاشتن، بجای خفتن....
آهرمهره
[هَ مُ رَ / رِ] (اِ مرکب) آهارمهره.
آهرن
[رَ] (اِخ) آهرمن. (برهان).