آنگندن
[گَ دَ] (مص) آکندن. پر ساختن. انباشتن.
آنگونه
[گو نَ / نِ] (صفت + اسم) بر آنگونه. بدانگونه. بدانسان. بر آنسان :
بدانگونه آن لشکر نامدار
بیامد روارو سوی کارزار.فردوسی.
بدانگونه آن سنگ را برگرفت
کزو ماند لشکر سراسر شگفت.فردوسی.
آنگه
[گَهْ] (ق مرکب) آنگاه. پس. سپس. بعد. بعد از آن : اکنون نواحی اسلام همه یاد کنیم و آنگه باقی نواحی کافران یاد کنیم. (حدودالعالم). و اندر وی [ اندر نصیبین ]چشمه ها است بسیار و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و بیک جای گرد شود و آن...
آنگهی
[گَ] (ق مرکب) آن زمان. آن وقت. در آن حال :
بهرام، آنگهی که بخشم افتی
بر گاه اورمزد دُرافشانی.دقیقی.
کشیدندشان خسته و بسته زار
بجان خواستند آنگهی زینهار.فردوسی.
سوی زال کرد آنگهی سام روی
که داد و دهش گیرد آرامجوی.فردوسی.
نبشت آنگهی پاسخ نامه باز
به نزدیک فرزند گردنفراز.فردوسی.
|| پس. سپس. بعد. بعد از آن :
بخواند آنگهی...
آنند
[نَنْ] (اِخ) یا آنند و زیراب. نام خُرّه ای از ولوپی سوادکوه، و قریهء بزرگ آن زیراب است.
آنوبانی نی
(اِخ) نام یکی از پادشاهان لولویی، در ناحیهء سرپل زهاب. دومرگان کتیبه ای یافته که یکی از قدیمترین آثار باستانی آسیاست و صورت آنوبانی نی بر آن منقوش است که پای بر روی اسیری نهاده و از نی نی رب النوع دو اسیر دیگر می گیرد که بینی یکی از...
آنوبیس
[نُ] (از یونانی، اِ)(1) بیونانی اشراس است. آنویس.
(1) - Anonis. Ononis.
آنورسما
[نُ رُ] (از یونانی، اِ)(1) (از یونانی آن رُوسما، اتّساع) بیماری اتّساع شرایین یا قلب.
(1) - Aneurusma. Aneurysma ).فرانسوی (Anevrisme:
آنومیا
[نُ] (از یونانی، اِ)(1) لالهء کوهی. شقیقه النعمان.
.(لاتینی)
(1) - Anemone
آنویس
[نُ وی] (از یونانی، اِ) آنوبیس.
آنه
[نَ / نِ] (هندی، اِ) شانزده یکِ قیراط: الماسی بوزن پنج قیراط و دو آنه. || شانزده یکِ روپیه.
آنه
[نَ / نِ] (پسوند) انه. چون در آخر اسماء ملحق شود دلالت کند بر یکی از معانی ذیل: مانند. مثل. چون. بطور. بگونهء. لائق. درخور. سزاوار. متعلق به. مال. منسوب به. در حال. در وقت. بصفت. هر یک:
مستانه :
اندرین بود که از مستی و از غایت شرم
خواب مستانه در آن...
آنه
[نِهْ] (ع ص) بسختی نفس کشنده. نالنده از گرانی بار.
آنه
[آنْ نَ] (ع ص) زن ناله کننده. مُتاعَمه. متوجّعه. || (اِ) بکنایه، گوسفند ماده. || کنیز.
آنها
(ضمیر) جِ آن. آنان. ایشان. اوشان :
گر آنها که می گفتمی کردمی
نکوسیرت و پارسا بودمی.سعدی.
آنهمه
[هَ مَ / مِ] (اِ مرکب، ق مرکب) تمام آن :
چو بشنید شه کیقباد آن همه
برآورد سر از میان رمه.فردوسی.
|| آن مقدار بسیار :
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعویّ و لاف و آنهمه ژاژ؟
لبیبی.
آنی
(اِخ) نام شهر و دژی استوار به ارمینیه، میان خلاط و گنجه.
آنی
(ع ص) آن. آب بغایت گرم. (مهذب الاسماء). || مرد بغایت بردبار.
آنی
[نی ی] (ع پسوند) انی. در بعض کلمات عرب بجای یاء نسبت آید، چون صنعانی، منسوب بصنعاء.
آنی
(ص نسبی، ق) فی الفور. فوری. آناً.