آن دیگر
[گَ] (ضمیر مبهم مرکب) آن دگر. آن یک : که وقتی در بیابان مانده بودم او مرا بر شتری نشاند و از دست آن دیگر تازیانه خورده ام. (گلستان).
آن را
(ضمیر + حرف اضافه) کسی را. آن کس را :
این مدّعیان در طلبش بی خبرانند
آن را که خبر شد خبری بازنیامد.سعدی.
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست.
سعدی.
آن را که هست هست هم اینجاش داده اند
آن را که نیست وعده بفرداش داده...
آن روزینه
[زی نَ / نِ] (ق مرکب) آن زمان : و آن روزینه شهر [ بخارا ] همانقدر بود که شهرستان است. (تاریخ بخارای نرشخی).
آن زمان
[زَ] (ق مرکب) آنگاه. در آن وقت :
بگستهم گفت آن زمان شهریار
که تنگ اندرآمد مرا روزگار.فردوسی.
به بستند بندی بر آئین خویش
بدانسان که بود آن زمان دین و کیش.
فردوسی.
|| بَعد. پس. سپس.
آنس
[نِ] (ع ص) خوگرفته. خوگیرنده. مأنوس. انس گیرنده.
آنس
[نَ] (ع ن تف) خوگیرنده تر. مأنوس تر.
آنسات
[نِ] (ع ص، اِ) جِ آنِسه.
آنسته
[نَ / نِ تَ / تِ] (اِ) بیخ گیاهی است خوشبو که آن را عرب سُعد و به فارسی مشکک نیز گویند.
آن سرا
[سَ] (اِ مرکب) آن سرای. آخرت. سرای دیگر. عُقبا. مقابل این سرای، دنیا :
پناه روانست دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد
درِ رستگاری ورا از خدای
ره توبه و توشهء آن سرای.اسدی.
آن سری
[سَ] (ص نسبی) عقبائی. اُخرَوی. آخرتی. || خدائی. الهی. غیبی. مقابل این سری :
باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند
صد گنه این سری یک نظر آن سری.سنائی.
سری دارم چو حافظ مست لیکن
بلطف آن سری امّیدوارم.حافظ.
آن سو
(اِ مرکب، ق مرکب) آن سوی. آن طرف. مقابل این سوی.
آن سوی رودی
[یِ] (اِخ) گروهی از مردم گیلان که میان سپیدرود و کوه نشینند. و آنان را یازده ناحیت است: خانکجال، ننک، کوتم، سراوان، پیلمان شهر، رشت، تولیم، دولاب، کهن رود، استراب، خان بلی. (حدودالعالم).
آنسه
[نِ سَ] (ع ص، اِ) تأنیث آنِس. زنی نیکوحدیث. طیّبه النفس. ج، اَوانِس. || در تداول عربی امروز، به معنی دخترخانم، بانوچه بکار است.
آنشتنگاه
[نِ تَ] (اِ مرکب) بضبط صحاح الفرس، خلاخانه. متوضّا. مَبرز. رجوع به آبشتنگاه و آپشتنگاه شود.
آنف
[نِ] (ع ص) ننگ دارنده. ج، آنفین. || رام. آهسته. || آنکه بینی او درد کند. || اول وقت. سابق. هم اکنون.
آنف
[نُ] (ع اِ) جِ اَنْف.
آنف
[نَ] (ع ن تف) آنف بلاد؛ آنکه حاصل آن پیش رس تر باشد. || بادسرتر. کله شَخ تر. منیع تر. ابی تر. مستنکف تر. || (ص) بزرگ بینی.
آنفاً
[نِ فَنْ] (ع ق) الاَن. اکنون. (مهذب الاسماء). هم اکنون. دیگربار. پیش ترک از. اخیراً. سالفاً. اندکی پیش.
آنفه
[نِ فَ] (ع اِ) آنفهء صِبا، آنفهء شباب؛ اوّل صِبا. اوّل شباب. میعهء صِبا. میعهء شباب.
آنفین
[نِ] (ع ص، اِ) جِ آنِف.