آنقره
[قُ رَ] (اِخ) رجوع به انگوریه شود.
آنقون
(اِ) اَنقون. ایقون. گلگنده. وردالمنتن. و نوعی از آن دورس و معرب آن دریاس است.
آنک
(ضمیر + حرف ربط) مخفف آنکه :
یک قحف خون بچهء تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد هم گونهء عقیق.
عماره.
با او بمراد دل زی ای دل از آنک
ار دانی خواست کام، در کام رسی.
(از قابوسنامه).
دشنام دهی بازدهندت ز پی آنک
دشنام مَثَل چون درم دیرمدار است.
ناصرخسرو.
بنده کردش بطبع از پی آنک
شیفته...
آنک
[نَ] (صوت، ق) کلمه ای است برای اشارهء به دور، اعم از مکان یا زمان. مقابل اینک که برای اشارهء نزدیک است :
آنک بنگر ز روی او یکسر
کآرام نماندش گه زادن.مسعودسعد.
گر دند خواهی اینک، ور تو ملک خوهی
آنک علاءدین ملک عنبرین کمند.سوزنی.
چو هر دانشی کآنک اندوختند
نخستین ورق زو درآموختند.نظامی.
خلاف رای...
آنک
[نَ] (اِ) آبله که بر اندام برآید.
آنک
[نُ] (ع اِ) سُرُب. سُرْب. اُسرُب. اُسرُف. رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض.
آنکارا
(اِخ) رجوع به انگوریه شود.
آنکت
[کِ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر)مخفف آنکه ترا :
آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک.منجیک.
آن کجا
[کُ] (ضمیر + حرف ربط) آنچه :
بنزد سیاوش خرامید زود
بر او برشمرد آن کجا رفته بود.فردوسی.
و رجوع به کجا شود.
|| آن کس که :
آن کجا تیزت [ ظ: سَرْت ] برکشید بچرخ
باز ناگه فروبَرَدْت به خَرْد.
خسروانی (از اسدی چ پاول هورن).
آن کس
[کَ] (صفت + ضمیر مبهم) آن آدمی. آن شخص، به معنی «مَن» عرب :
چنین گفت آن کس که پیروز گشت
سر بخت او گیتی افروز گشت...فردوسی.
که اسفندیار از بنه خود مباد
نه آن کس بگیتی کز او هست شاد.فردوسی.
و شریف آن کس تواند بود که خسروان روزگار وی را مشرّف گردانند. (کلیله...
آن کسی
[کَ] (صفت + ضمیر مبهم) آن آدمی :
بشیر آن کسی را که بودی نیاز
بدان خواسته دست بردی فراز.فردوسی.
ترا آفرین از فریدون گرد
بزرگ آن کسی کو نداردْش خرد.فردوسی.
بزرگ آن کسی کو بگفتار راست
زبان را بیاراست و کژّی نخواست.فردوسی.
آنکش
[کِ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر)مخفف آنکه اَش. آنکه او را :
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آنکش پف کند سبلت بسوزد.
ابوشکور (از تحفهء اوبهی).
آنکو
(ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه او. آن کس که او :
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزونتر بد از تابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرّهء آسیا
بر آنکو چنین بود برگشت روز
نمانی تو هم شاد و گیتی فروز.فردوسی.
آنکه
[کِ] (ضمیر + حرف ربط) از موصولات، به معنی آن کس که. کسی که. هر کس که. بجای الذی و الّتی عرب :
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی.رودکی.
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم صد و در هر مژه ای ژی.
رودکی.
آنکه...
آنگاه
(ق مرکب) پس از آن. پس. سپس. آنگه. در آخر. بعد. بعد از آن :
چو سی روز گردش بپیمایدا
دو روز و دو شب روی ننمایدا
پدید آید آنگاه با رنگ زرد...فردوسی.
آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد.منوچهری.
وآنگاه یکی زرگرک زیرک جادو
به آژیر بهم بازنهاده لب هر دو...منوچهری.
حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ... آنگاه...
آنگرامانیو
(اِخ) اَنْگْرَه مَئین یَوَه. اهریمن. آهرمن.
آنگلتر
[لِ تِ] (اِخ)(1) انگلیس. انگلستان. مجموع جزایر بریتانیا.
.
(فرانسوی)
(1) - Angleterre
آنگلند
[لَ] (اِخ) آنگلتر.
آنگلوساکسن
[گْ / گِ لُ سا سُ] (اِخ) نام عام ملل ژرمنی که در مائهء ششم م. بر بریطانیه تسلط یافتند. آنگل ها. ژوت ها. ساکسن ها.
آنگلی کانی
(اِخ) مذهب رسمی انگلستان و آن از زمان هنری هشتم آغاز شد آنگاه که پاپ از اجازهء طلاق کاترین ملکهء انگلستان امتناع ورزید.