آل طمغا
[طَ] (ترکی، اِ مرکب) آل تمغا.
آل طمغی
[طَ غا] (ترکی، اِ مرکب)کلمه ای است ترکی به معنی علامت سرخ: و عند باب الخرقه النائب و الوزیر و الحاجب و صاحب العلامه و هم یسمون آل طمغی، و آل معناه الاحمر و طمغی... معناه العلامه. (رحلهء ابن بطوطه: آل تمغا).
آل عبا
[لِ عَ] (اِخ) حضرت رسول اکرم و امیرالمؤمنین علی و فاطمهء زهرا و حسن و حسین صلوات اللهعلیهم. و از اینرو بایشان آل عبا گویند که زمانی در زیر یک عبا خفته بودند و برحسب اخبار جبرئیل نیز بیامد و در زیر آن عبا ششم آن گردید کسب شرف و...
آل عباس
[لِ عَبْ با] (اِخ) نام بطنی از بنی هاشم از نژاد عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، عمّ پیغمبر خاتم (ص). این نام گاهی بر خلفای عباسی که پس از بنی امیه خلافت یافتند اطلاق میشود. خلفای عباسی از سال 132 تا 656 ه .ق . خلافت داشته اند....
آل عثمان
[لِ عُ] (اِخ) پادشاهان ترکیه که از سال 699 تا سال 1342 ه .ق . در آسیای صغیر سلطنت داشته اند. مؤسس این سلسله که به نام او منسوب شده اند، عثمان بن ارطغرل و شمارهء آنها 38 تن و آخرین آنان عبدالعزیز ثانی، و انقراض این دودمان در نتیجهء...
آل عراق
[لِ عِ] (اِخ) نام سلسله ای از ملوک پیش از اسلام خوارزم. و این سلسله نسب خود بکیخسرو می پیوسته اند و تا زمان سامانیان شبه قدرت و نفوذی در خوارزم داشته اند. آخرین آنان ابوعبدالله محمد بن احمدبن محمد بن عراق است که ابوریحان از او به شهید تعبیر...
آل عطاری
[عَطْ طا] (اِ مرکب، از اتباع)آل و عطاری. آنچه پیله وران در قراء و قصبات از قبیل حنا و صابون و نخ و سوزن و نبات و جز آن گردانند فروختن را.
آل علی
[لِ عَ] (اِخ) سادات از نسل علی و فاطمه علیهماالسلام. علویین :
با آل علی هرکه درافتاد برافتاد.
آل عمران
[لِ عِ] (اِخ) نام سورهء سیم از قرآن پس از بَقَره و پیش از نساء و آن دویست آیت باشد و مدنی است. || موسی و هارون. (مجمل اللغه).
آل غالب
[لِ لِ] (اِخ) منسوب به غالب بن قهر، یکی از اجداد رسول صلوات اللهعلیه یا منسوب به بنی الادرم بن غالب : من [ حلیمه، بنت ابی ذویب السعدیه دایگان رسول صلوات اللهعلیه ] تَرسان برِ عبدالمطلب شدم، چون مرا بدان حال بدید گفت چه بود، شغلی رسید؟ گفتم شغلی...
آلغدن
[لُ دَ] (مص) آرغدن. خشم گرفتن.
آلغده
[لُ دَ / دِ] (ن مف / نف) آرُغده. ارغنده. خشم گرفته. قهرآلود. خشمگین. جنگ آور :
شیر خشم آورد و جست از جای خویش
آمد آن خرگوش را آلغده پیش.رودکی.
شیر آلغده که بیرون جهد از خانه بصید
تا بچنگ آورد آهو را وآهوبره را.رودکی.
آلغو
(اِخ) نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان شورکول و روشت در 113500گزی تبریز.
آلغونه
[نَ / نِ] (اِ مرکب) آلگونه. گلگونه. سرخی باشد که زنان در روی مالند زینت را. غازه. سرخی. سرخاب :
آن بناگوش لعلگون گوئی
برنهاده ست آلغونه بسیم.شهید.
رو که را(1) در نبرد گردد زرد
سرخ رویش به آلغونه کنند.منجیک.
|| در بعض فرهنگها باین کلمه معنی آمیخته نیز داده اند.
(1) - آنندراج: رو که...
آلف
[لِ] (ع ص) خوگیرنده. خوگر. الیف. || هزاردهنده. ج، اُلاّف.
آلفات
[لِ] (ع ص، اِ) جِ آلِفه.
آل فاطمه
[لِ طِ مَ] (اِخ) اولاد رسول از نسل علی و فاطمه علیهماالسلام.
آلفتن
[لُ تَ] (مص) آشفتن. مشوش کردن. پریشان ساختن.
آلفته
[لُ تَ / تِ] (ن مف / نف) آشفته. پریشان. شوریده. مشوّش. || درویش. بی نوا(1).
(1) - این معنی به گمان من از کلمهء پریشان که مجازاً پیش عوام فقیر معنی میدهد اختراع شده است.
آل فرعون
[لِ فِ عَ] (اِخ) کسان فرعون.
- مؤمن آل فرعون؛ گویند از آل او تنها خِربیل یا شمعان نام ایمان داشت و ایمان خویش می نهفت. و بعضی گویند سه تن بوده اند که ایمان داشته اند، خربیل و آسیه زن فرعون و آن مرد که قصد قتل موسی را بموسی...