آلب ارسلان
[اَ سَ] (اِخ) محمد بن داود میکائیل بن سلجوق. دومینِ پادشاهان سلجوقی ایران. در سال 453 ه .ق . بجای پدر خویش داود معروف بجغری بیک والی خراسان شد و دو سال بعد (455) بجای عم پادشاهی یافت. وی پادشاهی دلیر و دادگر و جنگجوی بود. مملکت را از یک...
آلب ارغون
[لِ اَ] (اِخ) چهارمین فرمانروا از سلسلهء اتابکان لرستان. هلاکو پس از فتح بغداد برادر او تکله را بکشت و او را حکومت لرستان داد، و او پانزده سال با حسن سیاست و تدبیر فرمان راند و در سال 673 ه .ق . بمرد.
آلب تکین
[لِ تَ] (اِخ) آلب تگین. اَلب تکین. نام یکی از امراء آل بویه. او در بغداد در جنگ با عزالدوله بختیار مغلوب گردیده بشام گریخت و شام را از ریّان عامل خلفای فاطمی انتزاع کرد و چندی بدانجای فرمان راند تا آنگاه که عزیز فاطمی بدان صوب لشکر کشید و...
آل بتول
[لِ بَ] (اِخ) آل رسول از اولاد فاطمه علیهاالسلام :
آن بحجت چراغ دین رسول
وین بنسبت جمال آل بتول.سنائی.
آل برمک
[لِ بَ مَ] (اِخ) برامکه. خانوادهء جلیل و کریم ایرانی که در آغاز عصر عباسی متصدی کارهای مهم دولت شده و درجات و منصبهای عالی از امارت و وزارت یافته اند. نسبت این خانواده به برمک نام است که گویند در بلخ میزیسته و ریاست بتکدهء نوبهار و حکومت بلخ...
آل برهان
[لِ بُ] (اِخ) نام خاندانی بزرگ از بخارا، معاصر سلاجقه و خوارزمشاهیان که بجود و کرم و بزرگواری معروف و ریاست حنفیان بخارا و ماوراءالنهر اباً عن جد بعهدهء ایشان موکول بود و بعض ایشان از ملوک بخارا محسوب میشوند و در اواخر دولت قراخطائیان در ماوراءالنهر پادشاهان این خاندان...
آلبغبش
[بَ بِ] (اِخ) نام تیره ای از قبیلهء بنی کعب از طوایف خوزستان.
آلبوانس
[نِ] (اِخ) تصحیف نام ابوالحسن بن ابی الرجال، نزد اروپائیان.
آل بوبکره
[لِ بو بَ رَ] (اِخ) بوبکره مولای پیغامبر علیه السلام بود و معاویه احفاد او را به قریش ملحق کرده بود و مهدی عباسی ایشان را نسبت اندر مولائی درست کرد [ و بفرمود تا ببصره آل زیاد و آل بوبکره که فرزندانشان را در قریش درست بکرده بودند بگردانند...
آل بوسفیان
[لِ سُفْ] (اِخ) رجوع به آل ابوسفیان شود :
وآن دگر بغض آل بوسفیان
که از ایشان بدو رسید زیان.سنائی.
بود آن زن ز آل بوسفیان
منعم و مالدار و خوب و جوان.سنائی.
آلبوکازیس
(اِخ) تصحیف نام ابوالقاسم خلف بن عباس طبیب قرطبی است نزد اروپائیان. و او صاحب کتاب التصریف در طب و جراحی است.
آلبوکرک
[کِ] (اِخ)(1) آلفونسو دُ. نام ملاحی پرتقالی. او در 913 ه .ق . جزیرهء هرمز را متصرف شد و در 1032 ه .ق . شاه عباس پرتقالیان را از آنجا براند.
(1) - Albuquerque, Alfonso de.
آلبوهازن
[زِ] (اِخ) تصحیف نام ابوالحسن بن ابی الرجال، نزد اروپائیان.
آل بویه
[لِ یَ] (اِخ) خانوادهء ایرانی نژاد از اولاد بویه نام دیلمی که از 320 تا 448 ه .ق . در ایران جنوبی و عراق فرمانروائی به استقلال داشته اند. آل بویه را نظر بدیلمی بودن، دیالمه نیز خوانده اند. مؤسس سلطنت دیالمه علی عمادالدوله از امرای مرداویج بن زیار و...
آلبی ین
[یُنْ] (اِخ) (از لاطینیِ آلبوس، سفید) نامی است که شعرا به انگلستان دهند به مناسبت به سپیدی زدن صخره های آن از دور یا به مناسبت آلبی ین پسر نبطون. و آلبی یُن دَغَل یا غدّار، سیاست خودخواه انگلیسان را گویند.
آلپ.
(اِخ)(1) نام سلسلهء کوههای عظیم اروپای غربی در شمال ایطالیا...
آلپ نورد
[نَ وَ] (نف مرکب) آنکه بگردش و تماشا به آلپ برشود.
آلپ نوردی
[نَ وَ] (حامص مرکب)عمل آلپ نورد.
آلت
[لَ] (ع اِ) آله. واسطهء میان فاعل و مفعول در رسیدن اثر، چون اره برای نجار. افزار. ابزار. دست افزار. (مهذب الاسماء). ساز کار. ساز. (زمخشری). ادات. ساز دست :
ببازار شد مشک و آلت ببرد
گروکان به پرمایه مردی سپرد.فردوسی.
هیونی جدا زآلت بزم و خوان
ز زرّینه هم برد با خود جوان.فردوسی.
بفرمود...
آلت
[لَ] (اِ) هر یک از قطعات چوب باریک تراشیده بدرازا با درز و شکاف که در در و پنجره و قاب سقف بکار برند چون فاصلهء میان دو صفحه یا دو لغت یا دو شیشه و چهارسوی لغت یا شیشه را در درزهای آن استوار کنند.
آلتائی
(اِخ) نام رشته کوهی عظیم در آسیای مرکزی، و آن به آلتائی مغول و آلتائی روس تقسیم شود، و دارای معادن زر و نقره است.