آلر
[لَ] (اِ) سرین. آلست. آرست :
بیکی گرم تپانچه که بر آن آلر تو(1)
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار؟
ابوالمثل بخاری.
بینی(2) آن جزبن(3) اندام تو و آلر تو
جان من باد فدای پدر و مادر تو.طیان.
ندیده دیدهء دنیا که دلبری دارد
سفید و نازک و فربه که آلرت باشد(4).
عبید زاکانی.
و رجوع...
آل رسول
[لِ رَ] (اِخ) اولاد و احفاد او صلوات اللهعلیه از نسل علی و فاطمه سلام اللهعلیهما :
خاصه بر ظالمان آل رسول
آنکه دارند جای فضل فضول.سنائی.
بحقِ مصطفی و آل رسول
که کنی این سخن ز بنده قبول.سنائی.
اگر طاعتم رد کنی یا قبول
من و دست و دامان آل رسول.سعدی.
آل زیاد
[لِ] (اِخ) اولاد زیادبن ابیه که معاویه بن ابی سفیان او را بپدر خویش ابوسفیان ملحق ساخت، و در دواوین و انساب، او و فرزندانش را بقریش منسوب کردند. و عبیدالله زیاد، حسین بن علی علیه السلام را بامر یزید در کربلا بشهادت رسانید :
کربلا چون مقام و منزل ساخت
تا...
آل زیار
[لِ] (اِخ) سلسله ای از ملوک و امرای ایرانی نژاد در گرگان، از سال 316 تا 434 ه .ق . مؤسس این سلسله مرداویج (مرداویز)بن زیار که خود را از اعقاب پادشاهان قدیم میشمرد در جرجان علم استقلال برافراشت و اصفهان و همدان را نیز بحیطهء تصرف آورد و در...
آلس
[لَ / لِ] (اِخ) نام شهری ببلاد روم نزدیک بدریا بیک روزه راه از طرسوس.
آل ساسان
[لِ] (اِخ) ساسانیان. بنی ساسان. نام سلسله ای از پادشاهان ایران پس از اشکانیان منسوب به اسم جدّ مؤسس این پادشاهی، اردشیر بابکان. اردشیر بابک یا بابکان از احفاد موبدی موسوم بساسان بوده و پدر او پاپک در معبدی به استخر ریاست داشته. نهضتی که اردشیر پیشوا و قائد آن...
آل ساعدی
[لِ عِ] (اِخ) نام طایفه ای از عرب جباره، ساکن فارس.
آل سامان
[لِ] (اِخ) نام سلسله ای از سلاطین اسلامی ایران منسوب به سامان نامی، از نجبا و بزرگان بلخ که نسب او ببهرام چوبینه می پیوسته است :
از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل ساسان وآل سامان؟...
مجلّدی گرگانی.
هیچکس از آل سامان باسیاست تر از وی نبود. (تاریخ بخارای نرشخی).
سامان...
آلست
[لَ] (اِ) سُرین. آلر. آرست :
همچون رطب اندام و چو روغنْش سراپای
همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست.
عسجدی.
در بعض فرهنگها بکلمه معنی اِست نیز داده اند.
آل سلجوق
[لِ سَ] (اِخ) در دورهء ضعف و انحطاط عباسیان، سلسله ای از ترکمانان بر ممالک اسلامی تسلط یافتند و آن را تحت حکومت درآوردند. سلاجقه به ایران و الجزیره و شام و آسیای صغیر هجوم برده و سلسله هائی را که در این نواحی فرمانروائی داشتند برانداخته و آسیای اسلامی...
آلسن
[لُ سُ] (از یونانی، اِ) (از یونانی آلوسُن به معنی مبرّی الکلب، از آنرو که بگمان قدما او زهر سگ دیوانه را علاج میکرده است) نباتیست ساقش بدرازی زرعی و شبیه ببرگ فراسیون و از آن درشت تر و خارناک و مابین سرخی و سیاهی و تخم آن بپهنی مایل...
آلش
[لِ] (اِ) نبع. بشجیر(1). نام درختی است جنگلی و چوب آن در نجاری بکار است و در قدیم از آن کمان کردندی.
.(لاتینی)
(1) - Fagus sulvatica
آلش
[لِ] (ترکی، اِمص) تبدیل. تعویض.
آلش
[لِ] (اِخ) نام شهری به اندُلس.
آلشتر
[لِ تَ] (اِخ) نام رودی، و آن یکی از روافد و آبراهه های کشکانرود است. و آن را اَلشتر نیز گویند.
آلش دگش
[لِ دَ گِ] (ترکی، اِمص مرکب، از اتباع) مبادله. معاوضه. || (اِ مرکب) کن و واکن. شور واشور.
آل شنسب
[لِ شَ سَ] (اِخ) ملوک شنسبانیه. در غور فرمانروایی داشته اند. و آنها دو طایفه بودند، طایفه ای در خود غور امارت داشته و مقر ایشان فیروزکوه بوده است و طایفهء دیگر در طخارستان (ناحیه ای در شمال غور) فرمانروا بوده و مقرشان بامیان بوده است. نسبت این خانواده به...
آل شیراز
[لِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)آل شیرازی. شراب سرخ یا نیم رنگ شیرازی.
آل صوفان
[لِ] (اِخ) این نام را بعضی مترادف بنی صوفه دانسته و بشعری تازی از گفتهء اوس بن معزاء استشهاد کرده اند، و برخی گفته اند که آل صوفان در شعر اوس آل صفوان بوده و بغلط و تحریف آل صوفان شده است.
آل طاهر
[لِ هِ] (اِخ) طاهریان. نام سلسله ای از امرای خراسان از اولاد طاهربن حسین بن مصعب، ملقب بذوالیمینین. این دودهء ایرانی از 205 تا 259 ه .ق . در خراسان استقلال داشته اند. طاهر ذوالیمینین سرسلسلهء آنان، سردار مشهور عباسیان (که در قصیده ای معروف، بایرانی بودن خویش می بالد)...