آل افراسیاب
[لِ اَ] (اِخ) نام سلسله ای از امراء ترک که آل خاقان و خانیه و ایلک خانیه و افراسیابیه نیز خوانده میشوند (از حدود 320 تا حدود 560 ه .ق .). از تاریخ این سلسله اطلاعات کمی در دست است و ظاهراً امرای مزبور پس از اتحاد با طوائف ترکان...
آلافرانک
[فِ] (از فرانسوی، ص مرکب)(1) آلافرنگ. چون مردم فرانسه از جامه و عادات.
(1) - ala francaise.
آلاکلنگ
[کُ لَ] (اِ مرکب) آله کُلو. ذروح. ج، ذراریح.
آلاکلنگ
[آلْ لا کُ لَ] (اِ مرکب) دو چوب برهم نهاده است متقاطع که دو کس بر دو سر چوب زبرین نشینند و بنوبت بزیر و بالا شوند، و این عمل را نیز آلاّکلنگ نامند.
آلاگارسن
[سُ] (فرانسوی، ص مرکب)(1)(مانند پسر) پیرایش موی در زنان چون مردان.
(1) - ala garcon.
آلالان
(اِخ) نام مرکز خُرّهء اسالم در طوالش گیلان. || نام رودی میان گرگان رود و شفارود طالش.
آل الله
[لُلْ لاه] (ع اِ مرکب) اولیای خدا. || (اِخ) خاندان و احفاد رسول صلوات اللهعلیه.
آلاله
[لَ / لِ] (اِ) شقایق. (برهان). الاله. لاله، یا لالهء نعمان :
چون دواتی بُسَدین است خراسانی وار
باز کرده سر آلاله بطَرْفِ چمنا.منوچهری.
و بیت ذیل که لفظاً و معناً صورت دیگر بیت فوق است از همین شاعر مؤید این دعویست :
بسمن زار درون لالهء نعمان بشیار
چون دواتی بُسَدین است خراسانی وار.
منوچهری.
یکی...
آل الیاس
[لِ اِلْ] (اِخ) نام سلسله ای از فرمانروایان کرمان، و سرسلسلهء آنان ابوعلی محمد بن الیاس بن الیسع سمرقندی از ممالیک نصربن احمد سامانیست. در 317 ه .ق . بر کرمان استیلا یافت. در 357 عضدالدولهء دیلمی کرمان را از الیسع آخرینِ افراد این سلسله انتزاع کرد و دولت آل...
آلام
(ع اِ) جِ اَلَم. دردها. رنجها.
- آلام جسمانی؛ دردها که به تن رسد.
-آلام روحانی؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد.
-آلام نفسانی؛ کُرَب.
آلامد
[مُ] (فرانسوی، ص مرکب)(1) بِرَسْم. به آئین. چنانکه باب است.
(1) - ala mode.
آلامل
[] (اِخ) مرکز بلوک کوهستان در ناحیهء تنکابن.
آلاملیک
[مَ] (اِ) اَلاملیک. کرم دشتی. سپیدتاک. کرمه البیضاء. حالق الشَّعر. تاک دشتی. هزارجشان. فاشرا. نخوش.
آل امیر
[لِ اَ] (اِخ) نام تیره ای از طایفهء بکش از قبایل ممسنی.
آلان
(اِخ) نام مملکت و قومی به نزدیکی ارمینیه مشتمل بر قراء کثیره. یاقوت گوید این کشور مجاور دربند است در جبال قفقاز و لقب پادشاه آنجا کنداج است و میان این مملکت و جبال قفقاز قلعه و پلی است بزرگ و قلعه را باب اللان نامند و تا تفلیس چندین...
آلانان
(اِخ) نام آلان است، چون خزران نام خزر : و هرگز هیچکس در آن زمین [ روس ]نرسیده مگر گشتاسف بفرمان پدرش لهراسف در آن وقت که کیخسرو او را بخزران و آلانان فرستاد. (مجمل التواریخ).
آلان براغوش
[بَ] (اِخ) نام خُرّه ای از سراب آذربایجان، وسعت آن سی فرسنگ مربع و دارای بیست وهفت قریه، مرکز آن را آلان نامند. حد شمالی این خرّه مشگین شرقی و جنوبی آن شقاقی و غربی خانمرود است.
آلانقوا
(اِخ) نام جدّهء چنگیز.
آلانک
[نَ] (اِ) آلونَک. کوخ. کوخچه. کوله. مجازاً، خانهء محقر.
آلان کوه
(اِخ) نام کوهی بمغرب دریاچهء خزر.