احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن برد الاندلسی. حمیدی ذکر او آورده و گوید وی کاتبی ملیح الشعر و بلیغ الکتابه و از خاندان ادب و ریاست بود. و او راست: رساله ای در سیف و قلم و مفاخرهء آن دو با هم و او اول کس است که...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن جعفربن حمدان فقیه. معروف به ابوالحسین القدوری. رجوع به ابوالحسین قدوری ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن حسین بن سعید اصفهانی مقری. مکنی به ابوعلی. او به دمشق مسکن داشت و تصانیفی درقراآت کرده است و قرآن نزد علی ابوالقاسم زیدبن علی بن احمدبن ابی بلال کوفی و ابوبکر نقاش و ابوالعباس بن حسن بن سعد الفاسی و ابوعبدالله صالح...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن حنی [ حِ ن ن ]. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن سلمه بن شرام الغسانی. یکی از علمای نحو مشهور در شام. وی از اصحاب ابوالقاسم زجاجی است و نحو و ادب از وی فراگرفته است و تصانیف استاد خود زجاجی را بخط خویش نوشته است. چه احمد را خطی و ضبطی خوش و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن السید غافقی مکنی به ابوجعفر. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج2 ص52) آرد که وی امامی فاضل و حکیمی عالم بود و از اکابر اندلس بشمار میرفت و اعرف اهل زمان خویش بقوای ادویهء مفرده و منافع و خواص و اعیان و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن شهر دارالمعلم الاصبهانی. یاقوت گوید: او ادیبی فاضل و بارع در ادب و فصیح و کثیرالسماع و نیکوخط و صاحب اصول بود و وفات وی در شوال سال 446 ه . ق. بوده است و یحیی بن منده گوید از جمعی از ثقاه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد (قاضی ابوعبدالله)بن احمد بن عبدالملک الباجی مکنی به ابومروان. رجوع به عیون الانباء ج2 ص71 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن عثمان متبولی ملقب به شهاب الدین عالم مصری شافعی. او راست: شرح الجامع الصغیر و نیل الاهتداء و نجاح الاَمال. وفات او به سال 1003 ه . ق. بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن القاسم بن اسماعیل بن سعیدبن ابان الضبی المحاملی. فقیه شافعی مکنی به ابوالحسن. او درفقه تلمیذ شیخ ابوحامد اسفراینی و جد خود ابوالحسن است و از پدر خود و از او پسر وی حسین و ابن ساعد و ابن منیع سماع دارند. او...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن محمد بن ابراهیم السلفی الاصفهانی مکنی به ابوطاهر. ابوالفضل بن عبدالکریم مهندس از او استماع کرده است. (عیون الانباء ج2 ص191). رجوع به احمدبن محمد بن ابراهیم بن سلفهء انصاری شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن محمد بن خلف الشریشی النحوی الصوفی الامام العارف العلامه. یکی از علمای نحو و از اکابر صوفیهء زمان خویش و صاحب قریحهء شعر است. و از اشعار اوست:
لو لم تکن سبل الهدی ببعیده
لا تنتهی الابعرمه ماجد
لتوارد الضدان ارباب العلا
والارذلون علی محلّ واحد.
و او...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن محمودبن دلویه استوائی نیشابوری. مکنی به ابوحامد. وفات او به سال 434 ه . ق. وی از اهل استوا قریه ای به نیشابور است و از آنجا به بغداد شد و شاگردی دارقطنی کرد و تاگاه مرگ بدانجا ببود و از دست قاضی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن نصربن میمون بن مردان الاسلمی الکفیف النحوی. مکنی به ابوعمرو. ابن فرضی گوید: او از اهل قرطبه و باشکابه معروف است. وی از قاسم بن اصبغ و محمد بن محمد الخشنی و جز آن دو سماع دارد. و مردی صالح و عفیف بود...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن یحیی بن ابی العیش و منعوت به مقری از مردم تلمسان نزیل فاس و قاهره صاحب کتاب نفح الطیب عن غصن اندلس الرطیب. فتح المتعال. اضائه الدجنه فی عقائد اهل السنه. ازهار الکمامه. ازهار الریاض فی اخبار القاضی عیاض. قطف المهتصر فی اخبار...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن یعقوب بن حمدویه [ حُ مَ د دُ وَ یْ ] محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمد ازدی اشبیلی مکنی به ابوالعباس. صاحب روضات از بغیه روایت کند که او معروف به ابن الحاج و مقرئی اصولی و ادیب و محدث است و او را بر کتاب سیبویه املائی است و نیز تصنیفی در امامه دارد و کتابی مختصر در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمد بشری.محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمد تونی السجزی الادیب از مردم تون خراسان. او از علی بن بشری اللیثی و از او حنبل بن علی السجزی روایت کند.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمد الحافی الحسینی. او راست: کتاب التبر المذاب فی بیان ترتیب الاصحاب. (روضات الجنات ص694 س6).
