آکندگی

[کَ دَ / دِ] (حامص) پُری. انباشتگی. امتلاء معده. رودِل. || جمعیت، مقابل پراکندگی و تفرقه : روزگار چندان جمعیت و آکندگی را بتفرقه و پراکندگی رسانید. (تاریخ طبرستان).
-آکندگی بازو یا ران و جز آن؛ گوشتناکی او.


آکندن

(1) [کَ دَ] (مص) پر کردن. انباشتن. امتلاء :
نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین
نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند.
رودکی.
بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی
بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار.بهرامی.
وگر ببلخ زمانی شکار چال کند
بیاکند همه وادیش را به بط و بچال.عماره.
نخستین صد و...


آکندنی

[کَ دَ] (ص لیاقت، اِ) آگندنی. آکَنه. آکَنش. حَشو :
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آکندنی.فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز آکندنی
ز هر سو بیاورد آوردنی.فردوسی.


آکنده

[کَ دَ / دِ] (ن مف) پُر. انباشته. مملو. ممتلی. مکتنز. مشحون. مُختزَن :
بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان
نبد زآن کسی آگه اندر جهان
یکی گنج آکنده دینار بود
گهر بود و یاقوت بسیار بود.فردوسی.
بفرمای تا اسب و زین آورند
کمان و کمند گزین آورند
همان نیزه و خود و خفتان...


آکنده

[کَ / کُ دَ / دِ] (اِ) جایگاه ستور. آخور. آخُر. اصطبل. پاگاه. پایگاه. طویله :
روز به آکنده شدم یافتم
آخُر چون پاتلهء سفلگان.ابوالعباس.
چراگاه اسبان شود کوه و دشت
به آکنده زآن پس نباید گذشت(1).
فردوسی (از اسدی).
همه چارپایان بکردار گور
بر آکنده آکنده گردن بزور
بگردن بکردار شیران نر
بسان گوزنان بگوش و بسر.فردوسی.
لؤلؤافشان کند...


آکنده پهلو

[کَ دَ / دِ پَ] (ص مرکب)چرب پهلو. سخت فربه :
چرندهء دیولاخ آکنده پهلو
تنی فربه میان چون موی لاغر.عنصری.


آکنده شدن

[کَ دَ / دِ شُ دَ] (مص مرکب) ارتکاح؛ آکنده شدن استخوان بمغز و تن بگوشت و خوشه بدانه و مانند آن. اکتناز.


آکنده کردن

[کَ دَ / دِ کَ دَ] (مص مرکب) تصمید.


آکنده گردن

[کَ دَ / دِ گَ دَ] (ص مرکب)ستبرگردن :
همه چارپایان بکردار گور
بر آکنده، آکنده گردن، بزور
بگردن بکردار شیران نر
بسان گوزنان بگوش و بسر.فردوسی.


آکنده گوش

[کَ دَ / دِ] (ص مرکب)اصمّ. کر. مجازاً، اندرزناپذیر. که پند ننیوشد :
فراوان سخن باشد آکنده گوش
نصیحت نگیرد مگر در خموش.سعدی.
پریشیده عقل و پراکنده هوش
ز قول نصیحتگر آکنده گوش.سعدی.
بفریاد تا برنداری خروش
سخن نشنود مرد آکنده گوش.؟


آکنده گوشت

[کَ دَ / دِ] (ص مرکب)فربه. فربی. سمین. با گوشتی پیچیده. پرگوشت. با گوشتی سخت: کِناز؛ شتر آکنده گوشت. (السامی فی الاسامی).


آکنده یال

[کَ دَ / دِ] (ص مرکب) فربی. فربه. قوی. رجوع به آکندن شود.


آکنش

[کَ نِ] (اِمص) اسم مصدر و عمل آکندن. || (اِ) آکنه. حشو :
چون راست بود خوب نماید سخن
در خوب جامه خوب شود آکنش.
ناصرخسرو.
آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست
جز رد چرخ و آکنش روزگار...


آکنش گر

[کَ نِ گَ] (ص مرکب) آنکه شغلش آکندن جامه به آکنه و حشو است. محشّی.


آکننده

[کَ نَنْ دَ / دِ] (نف) آنکه آکند :
چو در کوه شد گنجها ناپدید
کسی چهرهء آکننده ندید.فردوسی.


آکنه

[کَ نَ / نِ] (اِ) آنچه از پشم و پنبه و لاس و پر و جز آن میان ابره و آستر قبا و لحاف و نهالین و مانند آن آکنند. حَشو. چغبت. چغبوت. آکین. آگین :
شد زمستان و ز جودت بنه ای میخواهم
ابره و آستر و آکنه ای میخواهم.سوزنی.


آکنیدن

[کَ دَ] (مص) آکندن. پر کردن. انباشتن. || جای دادن :
آنکه اندر جهان ندارد گُنج
چون توان آکنیدنش در کُنج؟اوحدی.
|| به خاک سپردن. دفن کردن. زیر خاک کردن. دفین کردن :
مرا مرده در خاک مصر آکنید
ز گفتار من هیچ مپْراکنید.فردوسی.
تا نگردد بصدْمه ای بدو نیم
در زمین آکنیده اند ز بیم.نظامی.
آکنیده خمی...


آکنیده

[کَ دَ / دِ] (ن مف) آکنده :
منم در کشور عشقت خنیده
دلی از مهر رویت آکنیده.شاکر بخاری.


آکو

(اِ) بوم. جغد.


آکوج

(اِ) میوهء صحرائی. || قلاب. برای هر دو معنی، رجوع به آکج شود.



با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از کافه‌بازار یا مایکت از این پروژه ادبی حمایت کنید.

خرید از بازار خرید از مایکت

ربات تلگرامی قافیه‌یاب

ربات قافیه‌یاب هم‌صدا، ابزاری کاربردی، رایگان و سریع در زمینه ادبیات فارسی برای جستجوی قافیه در تلگرام.

مشاهده ربات

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.