آگر
[گَ] (اِ) آکر. به معنی سرین که در فرهنگها مضبوط است، ظاهراً مصحف آلر است. آلر در فرهنگهای قدیم تر هست و چند بیت از قدما برای آن شاهد آمده است. رجوع به آکر و آلر شود.
آگسته
[گَ تَ / تِ] (ن مف) ترکرده. آلوده. آمیخته. آگشته. آغشته.
آگسته
[گِ تَ / تِ] (ن مف) محکم بسته. (برهان). آگشته.
آگسه
[گِ سَ / سِ] (ص) رجوع به آکسه شود.
آگش
[گُ] (اِ) آغوش.
آگشتن
[گَ تَ] (مص) آلودن.
آگشته
[گَ تَ / تِ] (ن مف) ترکرده. آلوده. آمیخته. (برهان). آگسته. و رجوع به آگَسته شود :
دلش خود ز تخت و کله گشته بود
به تیمار اغریرث آگشته بود.فردوسی.
آگشته
[گِ تَ / تِ] (ن مف) محکم بسته. (برهان). آگِسته :
خود مکن قصه دراز آخر نباشد کم زیان
چون طمع آگشته است از جبه و دستار تو.
کمال اسماعیل.
لیکن این بیت کمال اسماعیل ظاهراً در دعوی فرهنگ نویسان نیست.
آگفت
[گَ / گِ / گُ] (اِ) آسیب. صدمه. آزار. آفت. رنج. بلا. عاهت. مصیبت. فتنه. فساد :
چون صبح برافکند ردای زربفت
بنشست بصد حیله و برخاست بتفت
گفتم که مرو جز این نگفتم که برفت
دیدم که دمید صبح و آمد آگفت (کذا).
ابوالفرج رونی.
دین ورز ای روی تو آگفت دین
می خور و شادی...
آگن
[گَ] (اِ) آکندنی باشد، مثل آنچه در جامه و لحاف و بالش کنند از پنبه و پشم و غیره. || (نف مرخم) آکن. به معنی پرکننده که فاعل پر کردن باشد هم آمده است. (برهان). شاید مخفف آگند باشد.
آگن
[گِ] (پسوند) در کلمات مُرکبه، مرادف آگین. گن. گین.
آگنج
[گَ] (اِ) امعاء سطبر گوسفند و مانند آن بگوشت آکنده :
عصیب و گرده برون کن تو زود و برهم کوب
جگر بیازن و آگنج را بسامان کن
وز این همه که بگفتم نصیب روز بزرگ
غدود و زهره و سرگین و خون و فوکان کن.
کسائی.
چرغند، رونج، ارونج، مالکانه، شاه لوت، زونج، جگرآکند، عصیب،...
آگند
[گَ] (ن مف مرخم) رجوع به آکند شود.
آگندگی
[گَ دَ / دِ] (حامص) رجوع به آکندگی شود.
آگندن
[گَ دَ] (مص) رجوع به آکندن شود.
آگندنی
[گَ دَ] (ص لیاقت، اِ) رجوع به آکندنی شود.
آگنده
[گَ دَ / دِ] (ن مف) رجوع به آکنده شود.
آگنده گوش
[گَ دَ / دِ] (ص مرکب)رجوع به آکنده گوش شود.
آگنش
[گَ نِ] (اِمص، اِ) رجوع به آکنش شود.
آگنه
[گَ نَ / نِ] (اِ) رجوع به آکنه شود.