آب دزد

[دُ] (اِ مرکب) منفذی بدرون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند، و گویند این زمین یا این کاریز آب دزد دارد.


آب دزدک

[دُ دَ] (اِ مرکب) نی یا چوبی کاواک که در درون آن چوب دیگر تعبیه کنند و از دهان آن آب افکنند. و عربی آن مضخه و ذرّاقه و زرّاقه و سرّاقه است. و به فارسی آب انداز نیز گویند. || قسمی حشره چندِ زنبوری سرخ که در زیر خاک...


آب دزفول

[بِ دِ] (اِخ) آبدیز.


آب دست

[بِ / بْ دَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبدست. آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن دست و دهان بکار است :
حورعین را ببهشت آرزو آید همه شب
کآدمی وار به بزم تو رسد در شبگیر
آب دستت همه بر...


آبدست

[دَ] (اِ مرکب) قسمی جامه و پوشش. لباده. جبهء آستین کوتاه. || قسمت فوقانی سرآستین درازتر از قسمت تحتانی آن که بر روی آستین برگردانند زینت را. سنبوسه. || مستراح. مبرز. || (ص مرکب) سخت چابک و تند. چربدست. ماهر. استاد. رجوع به آبدستی شود. || زاهد پاکدامن و پرهیزکار...


آبدستان

[دَ] (اِ مرکب) آفتابه ای که بدان دست و روی شویند. ابریق. (مهذب الاسماء). تاموره. مطهره :
سر فروبرد و آبدستان خواست
بازوی شهریار را بربست.
عسجدی یا سنائی یا عنصری.
درساعت طشت و آبدستان بیاوردند. (تاریخ برامکه).
آسمان آورده زرین آبدستان زآفتاب
پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده.
خاقانی.
آبدستان در مصراع ثانی این بیت شاید...


آبدستاندار

[دَ] (نف مرکب) آفتابه دار.


آبدست جای

[دَ] (اِ مرکب) متوضا. خلوت خانه.


آبدستدان

[دَ] (اِ مرکب) آبدستان. رجوع به آبدستان شود.


آبدستی

[دَ] (حامص مرکب) مهارت. چابکی. تندی در کار. لطافت و نازکی در صنعت :
به نقاشی ز مانی مژده داده
به رسامی ز اقلیدس زیاده
چنان در لطف بودش آبدستی
که بر آب از لطافت نقش بستی.نظامی.


آبدلئیم

[دُ لَ] (اِخ) نام یکی از شاهزادگان قدیم صیدا که از فقر و فاقه باغبانی کردی و اسکندر در 332 ق.م. تاج و تخت پدران بدو بازداد.


آبدن

[دُ] (اِخ) نام یکی از قضات بنی اسرائیل.


آبدندان

[دَ] (ص مرکب، اِ مرکب)قسمی نار که استخوان و هسته ندارد، و آن را رمان املیسی و رمان املیدی گویند. (از ربنجنی). || قسمی از امرود :
میچکد آب حیات از میوهء اشعار من
گوییا در بوستان آبدندان بوده ام.؟
|| نوعی از حلوا و شیرینی ها :
تشنه در آب او نظر میکرد
آبدندانی...


آب دندان

[بِ دَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) صفا و برق دندان :
بیا و بوسه بده زآن دهان خندانت
که در دلم زده آتش بس آب دندانت.نزاری.


آبدنگ

[دَ] (اِ مرکب) دنگی که بقوت آب حرکت کند و بدان شلتوک برنج کوبند و از نیشکر آب گیرند.


آبدوات کن

[دَ کُ] (اِ مرکب) کفچهء خرد و ظریف با دمی باریک و کشیده که بدان آب در دوات کنند و لیقه بدان آشورند. محراک. (ربنجنی). دویت آشور. دوات آشور.


آب دوغ

(اِ مرکب) ماستی با آب بسیار، گشاده کرده :
کسی را کو تو بینی درد سرفه
بفرمایش تو آب دوغ و خرفه.طیان.
- امثال: بخیه به آب دوغ زدن؛ رنجی بیفائده بردن.


آب دوغی

(ص نسبی) منسوب به آب دوغ. چون آب دوغ. || در اصطلاح بنایان گچی یا آهکی با آب بسیار، تنک و رقیق کرده و آن را دوغاب هم گویند.


آبده

[بِ دَ] (ع ص، اِ) چیستان. چربک. سخن غریب. مثل. حکایت. بردک. || آن داهیه که بماند یاد کردن آن همیشه. (ربنجنی). || جانور وحشی. || مرغ که بر جای ماند و بسردسیر و گرمسیر نشود. || سختی. (ربنجنی). ج، اوابد.


آبده

[دِهْ] (اِ مرکب) چاه اصلی و نخستین یا مادرچاه کاریز.



ایران من

به امید روزی که هیچ شعری از جنگ نگوید.

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.