آبریس

(اِ مرکب) (از: آب + ریس، ریشهء کلمهء ارز و رُز به معنی برنج) آشام. آشاب. آب چلو.


آب زال

[بِ] (اِخ) نام یکی از آبراهه های کشگان رود که در نزدیکی قلعهء قاسم بدان می پیوندد.


آبزان

(اِخ) رجوع به ابصان شود.


آب زدن

[زَ دَ] (مص مرکب) آب افشاندن و پاشیدن، بچیزی یا بجایی.


آبزده

[زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)آب برافشانده. مرشوش. مرشوشه :
درِ سرای مغان رُفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی بشیخ و شاب زده.
حافظ.


آب زر

[بِ زَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است :کسی گفت چگونه میبینی این دیبای مُعْلَم را بر این حیوان لایعلم؟ گفتم خطی زشت است که به آب زر نوشته است. (گلستان).
منه جان من آب زر بر پشیز
که صراف...


آب زرتاب

[بِ زَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آبی که در آن زر تفته فروبرده سرد کنند و در طب بکار بوده است.


آب زرد

[بِ زَ] (اِخ) نام یکی از آبراهه های رود جراحی، و آن را آب زلال هم میخوانند.


آب زرشک

[بِ زِ رِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از تر نهادن و خیسانیدن زرشک حاصل کنند.


آبزرفت

[زُ رُ] (ص مرکب، اِ مرکب)آبخست و آبگز از میوه ها :
چون آب زرفت روی زشتش
چندین عفن و ترش چرا شد؟طرطری.


آب زلال

[بِ زُ] (اِخ) آب زرد. نام یکی از دو آبراههء رود جراحی.


آبزن

[زَ] (اِ مرکب) حوض و خزانهء حمام، مرادف آبشنگ : و یجب ازاله ما مکث من الماء فی الابازین لئلایفسد فیضر. (تذکرهء داود ضریر انطاکی، در شرایط حمام). || ظرفی فلزین یا چوبین یا سفالین باندازهء قامت آدمی با سرپوشی سوراخ دار که بیمار را در آن نشانند و سر...


آب زندگانی

[بِ زِ دَ / دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب حیات. آب خضر. آب زندگی. آب بقاء. ماءالحیات :
ابر آب زندگانی اوست من زنده شوم
چون یکی قطره ز ابرش در دهان من چکید.
ناصرخسرو.
و آب زندگانی عمر جاوید دهد. (کلیله و دمنه).
سکندر رفت لیکن جست بهره
ز آب زندگانی خضر و الیاس.سنائی.
هنوزم...


آب زندگی

[بِ زِ دَ / دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب حیات. آب خضر. آب زندگانی. آب بقا. ماءالحیات. چشمهء خضر. چشمهء زندگی :
با که گویم در همه ده زنده کو
سوی آب زندگی پوینده کو؟مولوی.
ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید بر نخوری.سعدی.
نشود آب زندگی ریزان
مگر از دیدهء سحرخیزان.اوحدی.
گر ز...


آب زه

[زِهْ] (اِ مرکب) آبی که از کنار چشمه یا رود و تالاب و امثال آن زِهَد یعنی ترابد و آن را زه آب نیز گویند. نزیز.


آبژ

[بِ] (اِ) سرشک آتش. || نام گیاهی که آن را بومادران گویند. (شمس اللغات). و رجوع به آبید و آبیز شود.


آبس

[بِ] (اِخ) در شرفنامه مسطور است که نام شهری است. (از فرهنگ شعوری). و ممکن است تصحیف ابسس (صورتی از افسس) باشد.(1) رجوع به افسس شود.
(1) - محتمل است این کلمه مصحف افسس و با قلب فاء بباء، ابسس باشد و آن شهری است که امروز افز گویند، و دمشقی...


آب ساب کردن

[کَ دَ] (مص مرکب)مصحف آب سای کردن. در اصطلاح بنایان، املس و لغزان کردن کنار آجری با ساییدن آجری دیگر بر او که پیاپی به آب فروزنند.


آب سار

[بِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) در قزوین و قمشه و سمیرم فارس نام چشمه هائی است که بزعم عوام افشاندن آب آن در مزارعی که ملخ بدانجا فرود آمده باشد سبب آمدن مرغ سار که ملخ را دفع و تباه می کند، گردد، و آن را آب مرغان نیز گویند.


آبسال

(اِ مرکب) باغ. حدیقه :
همی تابد ز چرخ سبز عیوق
چو آتش بر صحیفه یْ آبسالی.ناصرخسرو.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.