آبرو

[بِ] (اِ مرکب) آبروی. آب روی. جاه. اعتبار. شرف. عِرض. ارج. ناموس. قدر. (ربنجنی) :
شو این نامهء خسروی بازگو
بدین جوی نزد مهان آبرو.فردوسی.
آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.حافظ.
در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش.
صائب.
- امثال: آبی که آبرو...


آبروخواه

[بِ خوا / خا] (نف مرکب)شریف. آنکه از زوال اعتبار و شرف خویش هراسد.


آبروخواهی

[بِ خوا / خا] (حامص مرکب) سیرت و صفت آبروخواه.


آبرود

(اِ مرکب) سنبل. || نیلوفر. || (اِخ) نام دهی به بردسیر کرمان.


آبرودار

[بِ] (نف مرکب) صاحب آبرو. متعفف. بااعتبار. ارجمند و بامناعت.


آبروداری

[بِ] (حامص مرکب) صفت و چگونگی آبرودار.


آب روده

[دَ / دِ] (اِ مرکب) قراقر. قرقر شکم. (فرهنگ اسدی، خطی).


آب روغن

[رَ / رُو غَ] (اِ مرکب) روغن گداخته به آب گرم آمیخته که چلو را دهند. || ثرید. ترید. زریقاء. اشکنه.


آبروفت

(ن مف مرکب، اِ مرکب)آب رفت.


آبرومند

[بِ مَ] (ص مرکب) عفیف. شریف.


آبرومندی

[بِ مَ] (حامص مرکب)عفت. عفاف. شرف. شرافت.


آبرون

(اِ)(1) نوعی از ریاحین که پیوسته سبز بود و برگ آن نیفتد و پای دیوارها و جاهای سایه دار روید و آن را به عربی حی العالم گویند و در طب بکار است و در آذربایجان بسیار باشد. (از برهان). همیشه جوان. همیشک جوان. بیش بهار. میش بهار. میشا. اذن...


آبروی

[بِ] (اِ مرکب) آب روی. آبرو. حرمت. عزّت. شرف. اعتبار. ناموس. جاه. (ربنجنی). عِرض. ارج. قدر. (ربنجنی). شأن :
درِ بی نیازی بشمشیر جوی
بکشور بود شاه را آب روی.فردوسی.
اگر راستی تان بود گفتگوی
به نزدیک منْتان بود آبروی.فردوسی.
بدانش بود مرد را آبروی
ببیدانشی تا توانی مپوی.فردوسی.
چنین گفت بهرام کاین خود مگوی
که از شاه...


آبره

[رَ / رِ] (اِ) اَبره. رویه. ظهاره. آوره.


آبریز

(اِ مرکب) دَلو. دول :
دوستی زآبریز چرخ بِبَر
زآنکه آن گه تهی بود گه پر.سنائی.
|| مبرز. متوضا. مبال :
شعر تو باید به آبریز درانداخت
گر بود از مشک تر نبشته به ابریز.سوزنی.
ببهانهء آبریز بیرون آمد و کاردی کوچک از خدمتکاران خویش بستد. (تاریخ طبرستان).
میان بسته یکسر برای گریز
نه مطبخ بجا ماند و...


آبریز

(اِخ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش.


آبریزان

(اِ مرکب) رجوع به آبریزگان شود.


آبریزش

[زِ] (اِمص مرکب) قطره قطره فروریختن آب از سقف و چشم و مانند آن.


آبریزگان

(اِ مرکب) نام جشنی است باستانی بسیزدهم تیر یعنی روز تیر از ماه تیر. گویند در زمان فیروز جدّ نوشیروان چند سال در ایران قحط و خشکسالی بوده است و شاه و مردم در این روز بدعا باران خواسته اند و باران بیامده است و مردم بشادی آب بر یکدیگر...


آبریزه

[زَ / زِ] (اِ مرکب) علتی در چشم که پیوسته اشک از آن فروریزد. || مبال. مستراح. آبریز.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.